روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

دیگه داشت بهم برمیخورد همه سفر بودن بعد من تو روزمره غرق شده بودم. منم همـــه زندگیمو هل دادم یه طرف و رفتم بعد از دوسال عقده گشایی کردم.

البته سفر توریستی طور که بری لب دریا عکس بگیری و تو ویلا بشینی قلیون بکشی و... اصلا نبود. حتی دیدن آثار باستانی و سایتهای تاریخی هم که کار مورد علاقمه، اصلا مال این سفر نبود.


کشف بود و شهود. تمام.


پ.ن: یکی از همسفرام هم یکی از وبلاگ نویسای معروف قدیم بود!


حالا خوبه از این یه ذره متنم غلط املایی دربیاد! :|

آقا هر موقع خواستید منو شکنجه بدید یکی رو بیارید جلوم بشینه یه متن با کلی غلط املایی بنویسه، قشنگ به کرده و نکرده ام اعتراف می کنم!

هر موقع هم خواستید مخمو بزنید برام یه متن صحیح بنویسید به راحتی مخم زده میشه. :دی


برام پیام اومده: راجع به این موضوع صحبت می کنم.

اینجا از اینکه راجع به، راجب نوشته نشده  رو اَبرام.

پیام بعدی: الآن خونه ام.

مَد روی الف؟ تمومممم. من می خوام زنش بشم... :|

دوباره از میزان فیضم خواهم گفت.

آقا بیاید یه کم دیگه با مقالم زخمی تون کنم حیفه تنهایی حرص بخورم. :|

بازم در حالی که تمام جهانیان و افلاکیان در اقصی نقاط میهن اسلامی دارن جفتک چارکش میندازن و خوش می گذرونن، من باید با جنابان، وَ.هبَرز و منوچهر و الف جان سر و کله بزنم.

منوچهر رو که از گوشه سمت چپ داره نگاه میکنه به عنوان ناظر کیفی معرفی می کنم


قشنگ روزای پایان نامه نویسی داره تداعی میشه. ظهرا می خوابیدم، غروب بیدار میشدم می رفتم تحقیقات میدانی و بعد که برمیگشتم شبا تا صبح می نوشتم. همیشه هم کنار دستم یه بشقاب تخمه آفتابگردون  بود انگار که اومدم قهوه خونه مش قنبر.


الانم همونه. همون.  


پ.ن: الف جان داره در حد پایان نامه نویسی ازم کار میکشه. حالا نه اینکه خودش کاری نکنه ها، اصلاااا. عین عملیات انتحاری. اول با بمب کمری خودشو می ترکونه بعد منو! :(