روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

مهم:

اگه سریال فرندز رو ندیدید و می خواید ببینید ادامه مطلب رو نخونید. داستان کامل براتون اسپویل میشه. :دی


پ.ن: آره دیده شده کسایی که هنوز ندیدن این سریال رو. 

ادامه مطلب ...

از باب حامله نکردن

پارسال این موقع ها یکی از دوستای مشترک من و الف جان به واسطه شغلش، تو نمایشگاه نوزاد و کودک غرفه داشت و همه دوستان رو دعوت کرده بود که بریم غرقه اش رو ببینیم. حالا بماند که تا قبل از اون همه فکر می کردن من و الف جان زن و شوهریم، با اون نمایشگاه فکر کردن می خوایم واسه بچمون سیسمونی بخریم! :|

به هر روی، توی اون نمایشگاه به اون بزرگی فقط ما دو تا آدم بزرگ بدون بچه محسوب میشدیم و لابه لای این جقله بچه ها می لولیدیم. همینجوری می رفتیم  که وایسادیم کنار یه غرفه مشاوره زایمان برای مادرای باردار. می تونم بگم اطلاعات الف جان در زمینه زایمان طبیعی صفره. (به شخصه من ندیدم پسر این مدلی :)) ) یه بروشور دیدم و بهش نشون دادم و گفتم ببین درد زایمان اینجوری سخت و طاقت فرساست چون اون بروشوره یه سری آمار و ارقام و مقایسه از وحشتناک بودن درد زایمان با یقیه دردهای بدن می داد. الف جان تا اینو خوند یه دفعه ترسید، رنگش پرید و در حالی که داشت عقب عقب می رفت ناخودآگاه گفت من تو زندگیم هیچ دختری رو حامله نمی کنم! :))))

99/9/9

یه بار هم قرار بود با یه مجموعه ای همکاری کنم از اینا که برای تولدا تم درست می کردن و گل آرایی عروسی ها و مهمونی ها رو انجام می دادن. وقتی فهمیدم خدمات تولد نوزاد هم دارن و موقع زایمان ها لباس عروس می پوشونن تن مادرا زدم زیر همه چیز. :|

پ.ن: بعد داشتم تجربه یه مادربزرگی رو می خوندم که مقیم سوئیس بود و می گفت اینجا وقتی لباسای نوزادا کوچیک میشه مادراشون می بخشن به یه نوزاد تازه متولد شده دیگه و اونا هم بعد از کوچیک شدن می بخشن به نوزاد بعدی.