روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

جایزه

 جایزه دادن های میم از نوع خوراکیه. بخوای چیزی باهاش بخوری محاله آدمو جای بد ببره. واسه همین امروز جایزه پایان نامه رو  از نوع خوراکی گرفتم!





* هی بهم میگه لاغر شدی. چرا هیچی نمی خوری؟ چرا ضعیف شدی؟ انقدر گفت که حس کردم الانه که ترک وردارم بشکنم! :| بعد چنگالشو زد به یکی از این جوجه کبابا گرفت جلوی دهنم گفت گاز بزن. بعد من خندم گرفته بود. یه تیکه کوچولو خوردم. گفت آخه این جوری؟ معلوم لاغر می مونی. مردونه بخور. باز خندم گرفت گفتم خب من مگه مَردَم؟ من زنم دیگه! خودش هم خندش گرفته بود. بعد واسه شیطنت تا آخر همین جوری کوچولو کوچولو خوردم. بالاخره باید ثابت می کردم مرد نیستم!
 
* زیر پالتوم یه ژاکت پوشیده بودم و حسابی گرمم شده بود. ژاکت رو از تنم درآوردم و چون کیف خودم کوچولو بود گذاشتم توی کیفش. هیچی دیگه موند تو کیفش و شد همسفرش. زنگ زده میگه دیدی یادم رفت اینو بهت بدم؟ بعد ادامه میده اشکال نداره. بد هم نشد! کادوش می کنم میدم مامانم یا خواهرم!  

پ.ن: عکاسی از غذا به من نیومده. آلزایمرم خرابه. شما دقت کنید از همه چیز خورده شده بعد من یادم افتاده عکس بندازم!
پ.ن: بعدا جایزه هایی که خودم برای خودم گرفتمو هم میذارم.
پ.ن: رفت. تا باز کی دوباره همو ببنیم.

نظرات 9 + ارسال نظر
بادبادک پنج‌شنبه 6 اسفند 1394 ساعت 00:34

به چه جایزه های دل اب کنی:)) ای جانم^ - ^
اخییییییی ندایی من نمیدونستم شما تو یه شهر نیستید:(( عزیزم:( ان شالله به زودی بازم میبینیش غصه نخور عزیزدلم:****

بعد خیلی جالب بود ریحان بهش میگم به جای جوجه کباب برام گلدون می خریدی خب. میخنده میگه کاش زودتر می گفتی ولی اگه گلدون می خرید انقدر به دلم نمی نشست که با سلیقه و ذوق خودش برام این کارا رو کرد.
آره عزیزم دوریم. خیلی دور. دعا کن برامون زودتر همه چیز درست بشه پیش هم باشیم

لبخند ماه پنج‌شنبه 6 اسفند 1394 ساعت 08:31 http://Www.labkhandemah.blogsky.com

عزیزم..
مبارکه دفاع و پایان نامه... منم دلم هدیه خواست

ممنون عزیزم
به مناسبت های مختلفمی تونید برای خودتون هدیه بگیرید.

نفس پنج‌شنبه 6 اسفند 1394 ساعت 11:38 http://sarvareman.blogsky.com

مبارکههه دختری!
چه خوردنی های هوس انگیزییی
خدا نکشتت گشنم شد

مرررسی نفس جان.
از تو چه پنهون من خودمم که دوباره عکسا رو می بینم دلم می خواد فلذا به خودم خروار ها فحش می دم!

آیدا پنج‌شنبه 6 اسفند 1394 ساعت 12:30

چه جایزه ی خوشمزه ای! اتفاقا بعد از غذا خوردن ازش عکس گرفتی، تنوع بود.

مقسییییی
همچین آدم متنوعی هستم من

دخترک پنج‌شنبه 6 اسفند 1394 ساعت 16:45

به نکته خیلی مهمی اشاره کردی من الان دارم دقت میکنم که ای واااای بر من که من دفاع کردم و هدیه ای دریافت نکردم. اصن نمیشه هنوزم دیر نیست من برم به اطرافیانم و خودم گوشزد کنم که بله من جایزه دفاع می خوام

ای وااای بدو بدو جایزت رو بگیررر. جایزه حق مسلم ماست!!

آنی پنج‌شنبه 6 اسفند 1394 ساعت 17:06 http://www.annie.blogfa.com

ای جاااااااان
چه قرار دوست داشتنییییییی عزیز دلمممم :*
و چه جایزه های خوشمزه ای لامصبببب
حالا دیگه عشوه زنونه میای براش کوشولو کوشولو می خوریییی؟

عاشقانه هاتون مستدااااااااااام

مرسی آنی جااااانم.
اصلا علاوه بر خوشمزه بودن دیگه خودت می دونی وسطش چه کارایی خوشمزه ترش می کنه!!!
آرررره.
همچنین برای شما

بانوجان پنج‌شنبه 6 اسفند 1394 ساعت 19:42 http://banoojan.blogsky.com

ایشالااااااااااااااااااااااا که زود درست بشه ، بعدش یادمه تو اراکی بودی مادر! بردت بستنی گل یخ؟! البته اگر هنوزم باشه! خیلی وقته اراک نیومدم. بستنی شکلاتیش حرف نداشت
مهم همینه که از دلش برات کرده ، تازه چرا لاغر شدی زن؟!

مررررسی
واقعا می دونستی کجایی ام؟؟؟
گل یخ رو هم که بلدی. نه گل یخ نرفتیم اونجا زیادی تو چشممه! رفتیم امیرخان توی نیسانیان. نمی دونم بلدی یا نه. ولی راست میگی بستنی شکلاتی هاش محشره.
اینجا دانشجو بودی؟
والا همینو بگو. نمی دونم هر چی می خورم کجا میره واقعا!

بانوجان شنبه 8 اسفند 1394 ساعت 19:20 http://banoojan.blogsky.com

خواهرم دانشجو بود. با اون زمستان ها و برفهاتون هعی ما بجای اون میومدیم شهرتون تا براش آذوقه بیاریم
جایزه فارغ التحصیلیش من را با دوستاش برد بستنی گل یخ. اون شب شام نزاشتن بخورم که ، از بس گفتن بیا ببریمت بستنی بخور
اون آدرسی که گفتی را بلد نیستم. بازارتون رفتم و بیشتر سمت پارک دانشجو بودم ! یکبارم سرخیابون پارک دانشجو یک ساندویچ چرک خوردم اسم خیابونهاتون را بلد نیستم ، فقط میدان الله اکبرتون را خوب بلدم
تقریبا همه غذا فروشی هاتون را امتحان کردم
عاشق اون کلوچه های خوشمزتون که اسمشم یادم رفتهستم ( اینا همه لبخند بودا !در شکلهای مختلف)

ا پس خواهرت اینجا بوده. آذوقه رو خوب اومدی
به به چه خواهر خوبی.
پارک دانشجو، می دونی این پارک چند تا کبوتر عشق رو بهم رسونده؟؟
میدون الله اکبر. عاشقتم البته اون اسمش میدون نمازه و نزدیکه به دانشگاه
باریکلا به تو. ماشالا چه زرنگی. با اینکه خودت اینجا نبودی.
اسمشون فتیره. چه خوب که دوست داشتی.
حتما دوباره اومدی اراک یه ندا بده در خدمت باشیم

بانوجان یکشنبه 9 اسفند 1394 ساعت 20:10 http://banoojan.blogsky.com

فدای تو ، قول بده برام فتیر خریده باشی حتما مزاحم میشم
والا تو پالرک دانشجو هم ساندویچ خوردم ، ولی هیچ کفتری بالش بمن گیر نکرد
آره اسمش را یادم رفته بود میدونتون را ، از تصویرهاش یادم بود

فتیر چه قابل داره؟ شما تشریف بیا می برمت با هم یه دوگوله مشتی با دوغ فرد اعلی اراکی می زنیم و هر دو حالشو ببریم.
تو اون پارکه خیلی باید بری و بیای. مورد داشتیم طرف تا حاجت نگرفته از دانشگاه فارغ التحصیل نشده
اصلا اون میدونه خودمون هم به اشتباه می ندازه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد