روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

سوم دی جز تخمه شکستن کار دیگه ای نداشتم.

سوم دی هوا فوق العاده گرمه و دمای تهران 19 درجه ست.

سوم دی تصمیم به خرید لباس میگیری و همه جا بلا استثنا لباسای زمستونی زدن پشت ویترین هاشون و انگار اونی که بخواد تو خونه لباس خنک تری بپوشه آدم نیست.

سوم دی عنوان پژ.وهشگر مساوی میشه با فحش و اجازه بهت نمیدن بری بنیاد ایرا.نشنا.سی مرکز.

سوم دی وقتی میگی میخوام برم از کتابخونه مرکز استفاده کنم انگار به رئیس فحش خواهر مادر دادی و میگه بری مرکز که چی بشه؟! (انگار می خوام برم بازدید کهـ.ریز.ک!)

سوم دی می فهمی کلا ول معطلی. شغل؟ آخه این خراب شده تاریخ و آثار باستانی نداره که تاریخدان و باستا.نـ.شناس بخواد.

سوم دی می فهمی اونایی که سرکارن حقوقاشون ماه ها عقب افتاده.

سوم دی می فهمی همه دارن میرن. حتی شده مجارستان و رومانی. فقط برن.

سوم دی می فهمی چقدر همه چیز بیش از اون چیزی که فکر می کردی داغونه.

 

پ.ن: تا حالا مراقب امتحانی رو دیدید که تخمه بشکنه؟ من!

اتفاقا خیلی به حرفای بالا ربط داشت. کاری از دستم برمیاد مگه؟


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد