روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

چگونه روان خود را شاد کنیم؟

وقتی از یه موضوعی عصبی و ناراحت هستید کاری که می کنید چیه؟

مثلا انتظار دارید الان من بگم  خودم شخصا خیلی تمیز و شیک میشینم گوشه ای آه سر میدم و اشکام رو هم تمیز با دستمال کاغذی پاک می کنم؟ یا چند تا کانال روانشناسه موج مثبت باز می کنم و می خونم: عصر زمستونیتون بخیر به دنیا لبخند بزنید و شاد باشید؟ بعد هم برمی گردم به زندگی؟ خیر!

این چیزا که حرص آدمو خالی نمی کنه. به عقیده بنده اول از همه یه آموزشگاه لازمه و صد البته یه حیاط پر از برگ با یه عدد تی. میفتیم به جون برگها و جارو می کنیم همه رو وسط. شما اصلا به اشک چشم که داره کم کم خشک میشه توجه نکنید. به اون هیجانه توجه کنید که داره هی بر می گرده. فقط این وسطا باید حواستون باشه جلوی همکارتون سوتی ندید چون در این لحظه دوتا شاخ رو سرش سبز شده که شما چه مرگتونه و چه کاری به برگهای حیاط دارید!

باری لبخندهای هیستریک تحویلش بدید الکی از فرط هیجان داد بزنید و تشویقش کنید تا با هم جارو بزنید. بعد هم میرسیم به مرحله هیجان انگیز بعدی. یعنی آتیش زدن یه کپه بزرگی از برگ. اینجا می تونید همه حرصتون رو با برگها آتیش بزنید. بعد هم به شعله های نارنجیش خیره بشید و حسابی که بوی دود گرفتید و صورتتون از اشک  خشک شده و ریمل سیاه بود با یه لبخند رضایت آمیز برگردید سر کارتون. اگه حالتون بهتر نشد؟


ب.ن: من درجریان برو و بیاهای کشورم هستما...

نظرات 1 + ارسال نظر
zizigolo دوشنبه 2 بهمن 1396 ساعت 18:42 http://www.tanhaaasargardan.mihanblog.com

چه ایده شاعرانه و خوشملی برگ و حیاط از کجا بیارم اخههه

ما هم حیاط نداشتیم از مال آموزشگاه استفاده جستیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد