روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

جرالدین دخترم! از دکترا حرف می زنم!

بلی. یک هفته از کنکور دکترا گذشته و من اصلا فکرش رو نمی کردم یه روز توی زندگیم بیاد که کنکور رو در حد خرمگس هندی حساب کنم و یه هفته بعد یادم بیفته  بیام دربارش بنویسم! :/ فقط خواستم بگم یه روز صبح زود بلند شدم در بی خیال ترین حالت ممکن تشریف بردم سر جلسه. تنها شباهت من با سایر داوطلبین عزیز توی ابروهامون بود که اونا از روی فشار درس و مشغله علمی به خدا سپرده بودن من از رویِ امروز میرم، فردا میرم، واسه عید میرم و... به پاچه های بز مبدل کرده بودمشون. 

دو نفر بغلی من هم از ثانیه اول تا لحظه آخر از سوال یک تا سوال صد و نَم چقدر، با مشورت هم زدن و اینجا جا داره بگیم و امرهم شورا بینهم! 

دیگه هیچی بعد هم اومدم خونه و گفتم آخیش تموم شد! :/ که خانوم والده فرمودن الهی بگردم واسه بچم که روز و شبش شده بود درس!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد