روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

دستی به ریشش می کشد، شربت آبلیمو را یک نفس می دهد بالا، بعد با یک حرکت لیوانش  را شوت می کند توی جوب. زیر لب می خواند: یاور زهرا بیا، یاور زهرا بیا، یاور زهرا بیا!