روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

دستام سرد شده؟!

سلام من اومدم اما غمگین...


دلم می خواد تند تند آپ کنم اما نمیشه مشغله هام خیلی زیاده تمومی هم نداره.

این هفته یه هفته خیلی گندی بود. اول که این تلویزیون اتاقم فرت یعنی سوخت. اشکم دراومده!  یه هفته است که دادیدم تعمیرش کنن اما نمی دونم چرا دیگه نمیایرنش؟ حالا مجبورم شبا بدون تلویزیون بخوابم.

دانشگاه که دیگه آخرش بود. نمی دونم چرا من بعضی وقتا دلم می خواد بی خودی گریه کنم حتما واسه شما هم پیش اومده. بدون دلیل بغضم می گیره. اخ ...چه اخلاق گندی دارم! واسه همین سه شنبه اصلا اعصاب نداشتم.

من ۴ تا دوست صمیمی دارم: شیما، نگین، ساغر، پرستو. خیلی بچه های باحالین. چون خیلی لارجن من دوسشون دارم. کلا باهاشون حال می کنم.اما بعضی وقتا یه کارایی می کنن که اعصاب آدم می ریزه بهم قاطی می کنه. این شیما گیر داده بود پنج شنبه بریم خونشون. اما من هزار تا کار عقب افتاده داشتم همه رو هم ریخته بودم پنج شنبه. واسه همین گفتم من نمی تونم بیام شماها برید. حالا همه اصرار:

- اگه تو نیای ما هم نمی ریم...

- بدون تو خوش نمی گذره...

- یا همه یا هیچکس...

- یه ایندفعه بی خیال کارات شو...

- حالا یه بار به خاطر ما کوتاه بیا (این دیگه آخر نامردی بود )

من: آقا جون من کار دارم می فهمید یعنی چی؟

- نه نمی فهمیم!!!!!!!!!!!

خب آدم اعصابش خرد میشه دیگه.

خلاصه اون روز از دانشگاه اومدیم بیرون، ساغر پاشو کرده بود تو یه کفش که با اتوبوس بریم! حالا اتوبوس هم شلوغ عین چی!! داشتیم سوار می شدیم یه دختری از پشت هل می داد برید بالاتر. من گفتم والا دیگه جا نیست. واقعا هم نبود. دختره برگشت گفت مگه میشه جا نباشه. برو  بالا ببینم!

واییییییییییی آخه عقل کل آره میشه نباشه وقتی گنجایش یه چیزی پر می شه دیگه چیزی توش جا نمیشه. یعنی اینا رو نمی فهمه؟؟؟؟ اومدم چند تا جواب دندان شکن بدم بهش که نگین نذاشت. 

بین دوستام من با نگین صمیمی ترم. هر وقت یه چیزی میشه نگین اول میاد واسه من تعریف می منه بعد واسه بقیه. اما نمی دونم چرا اون روز رفته بود  پیش شیما د پچ و پچ و تک و تعریف که وقتی ما می رفتیم پیششون حرفاشونو قطع می کردن یعنی نگین قطع می کرد.  با اون اخلاقی که من از نگین سراغ دارم این خاله زنک بازی ها ازش بعید بود والا.

صد هزار بارم ازم پرسید:

ندا از دست من ناراحتی؟

من: نه.

نگین: چرا. از دستم ناراحتی.

من: نه. چرا باید ناراحت باشم؟

نگین: ولی من فکر می کنم از من ناراحتی.

من: نگین اعصاب من به اندازه کافی خرد هست خواهشا تو دیگه خاکشیرش نکن. با این سوالت کم کم دارم ناراحت میشم ها!

خلاصه ول کن نبود. بقیه صداشون دراومد که نگین بی خیال بابا بسه.

بچه ها اون روز همش می خندیدن ولی من دل و دماغشو نداشتم. تا می رفتم تو حال خودم دوباره نگین شروع می کرد. منم مجبور بودم زورکی باهاشون بگم و بخندم. وای با بغض خندیدن چقدر سخته!

بالاخره با کلی بدبختی اومدم خونه می بینم ای دل غافل جزوه هام جا مونده تو دانشگاه. یه کتابی رو هم اشتباهی با خودم آوردم! اینقدر داغون بودم و خبر نداشتم؟!

این بابای ما هم هی سر به سر من می ذاشت: برو دفتر جزوه هاتو از ناظمتون بگیر حتما بچه های تایم بعد از ظهر می برن دفتر! ندا ببین مداد رنگی هاتو جا نذاشتی؟! و...

پنج شنبه هم که مثلا می خواستیم بریم خونه شیما اینا. منم با کلی مکافات و بدبختی کارامو انداختم عقب. حالا این خانوما تک تکشون زنگ زدن ما نمیام کار داریم!! منم چند تا از اون جیغ بنفشامو کشیدم سرشون که بفهمن من با کسی شو خی ندارم. زندگی من برنامه داره نباید بریزنش بهم!!   اونا هم ۴۰ ستون بدنشون وایساد به لرزیدن گفتن میایم!!  ولی این دفعه آخرم بود که با دوستام خارج از دانشگاه قرار می ذاشتم. همیشه خدا همین بساطمونه دقیقه ۹۰ که چه عرض کنم تو وقت اضافه همه چیزو می ریزن بهم میگن نمیایم.

چند وقتیه نگین خیلی غریبی می کنه. تو آهنگ " ای داد " black cats یه تیکه یه حرفه خیلی قشنگی می زنن. می خونه:

روزگار اگه بد شده ببین دستات چرا سرد شده؟ به نظر من که درسته.

 نمی دونم دستای منم سرد شده؟؟؟

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد