روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

به نام خدا قاسم نیستم.

ما باید با همه چیز کنار بیایم با مزاحم تلفنی هم کنار بیایم.
شاید نصف زنگایی که من دارم ماله همین مزاحما باشه. حالا این عزیزان(مزاحما) انواع و اقسامی واسه خودشون دارن.
حالا بماند که یه سری از این دوستان محترم رو گذاشتیم سرکار و کلی هم خندیدیم. 





 یه مدتی بود یه آقا پسره محترمی(!) منو با یکی دیگه اشتباه گرفته بود هی لاو می ترکوند!  هی می گفتم آقای عزیز، برادر محترم، فدات شم اشتباه گرفتی من اون (همون!) نیستم، باورش نمی شد.
می گفت عزیزم منم؟ تو چرا اینجوری شدی؟
آخر اینقدر گفتم تا باورش شد و دست از سر کچلمون ورداشت.




از یه طرف دیگه من فکر می کنم شمارم خیلی شبیه به یه آقایی به اسم امینیه. مدام اشتباهی زنگ میزنن سراغ آقای امینی رو می گیرن!  حالا این آقای امینیه تو کار DVD، cd و ... ایناست. هی اس ام اس سفارش میاد. اینقدرم مشتری داره! یعنی اگه یه روز زنگ نزنن نگران میشم والا!  حالا اگه یه دفعه دیدید آپ نکردم بدونید رفتم تو کار سفارشات!! اگه کارم گرفت شما ها رو هم می برم!




یه مدت دیگه یه آقای بسیار بسیار مودب، خوش صدا، با فرهنگ، متالیک، با قابلیت صدای استریو و ...(اصلا همه چی تموم) می زنگید. اول از همه یه عالمه احوال پرسی می کرد. حتی حال خاله مادربزرگ دختر خالمو هم می پرسید!  اگه عید بود تبریک می گفت. اگه عزا بود تسلیت می گفت. بعد آخرش می گفت: خانوم مهندس؟
خب شما بودید چی می گفتید؟
این آخریه عقده ای شده بودم می خواستم بگم مهندس خودمم بابا! جانم؟ اگه راجع به اون قضیه ی زمینا زنگ زدی بهشون بگو یه قرون هم کوتاه نمیام!





این یه مدل دیگه است:
با دوستام بودیم که گوشیم زنگ خورد. یه پیرزنی با لهجه فوق العاده روستایی بود. نمی دونم از کدوم ده بود که حتی شمارش هم نیفتاده بود.
پیرزن: الو سلام خوبی الحمدالله؟ سلامتی؟ خوشی؟
من: بفرمایید؟
پیرزن: آقا قاسم؟
من: نخیر اشتباه گرفتید.
قطع کردم. در حالی که عصبانی بودم به نگین گفتم نگین صدای من شبیه مرداست؟
نگین: نه.
من: منو با قاسم اشتباه گرفتن.

تو همین اثنا دوباره زنگید.
نگین گوشی رو ازم گرفت جواب داد:
پیرزن: الو سلام خوبی الحمدالله. سلامتی؟ خوشی؟
نگین: بله؟
پیرزن: آقا قاسم؟
نگین:خانوم صدای من شبیه مرداست؟
پیرزن: نه خانوم جان. کی گفته؟
نگین: حاج آقا سیبیل کلفته!
اون بیچاره هم عذرخواهی کرد قطع کرد.

بعد از چند دقیقه دوباره زد.
پرستو گفت بده من جواب بدم.
پیرزن: الو سلام خوبی الحمدالله. سلامتی؟ خوشی؟ (انگار جزوه نوشته که این جمله رو مدام تکرار می کرد )
پرستو: بله؟
پیرزن:آقا قاسم؟
پرستو: بله خودمم!
پیرزن: غلط کردم خانوم جان.
دیگه آخر ضایع شد، قطع کرد.

بعد از چند دقیقه دوباره زنگ زد من ورداشتم بدون اینکه بذارم زنه حرف بزنه گفتم:

به نام خدا قاسم نیستم!

بیچاره سوژه شده بود. حالا این وسط هم دعوا شده بود که اگه دوباره زنگ زد کی ورداره، که دیگه نزد. 



ای خدا. من چی بگم؟ شما عزیزان از این به بعد می تونید منو قاسم هم صدا کنید! در خدمتم.


- قاســـــــــــــــم!
- جانم؟
(مامانم دیگه صدام کرد.  من برم!!!!!)

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد