روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

کاشف!

 اینقدر تو کارامون گیر و گره هست که وقتی یه کاری سریع انجام میشه دهن آدم وا می مونه. مثل همین انتخاب واحدای ما! اصلا ولش کن.

 



من فهمیدم که چادر یک وسیله بسیار بسیار مفیدی ست. به طوری که دیروز خودم دیدم سه بانوی محترم چادر پوشیده بودن و راه می رفتن و به طرز خیلی قشنگی با دنباله های چادرشون که رو زمین کشیده می شد پشت سرشون رو جارو می کردن! شما نمی دونید این پیاده رو چقدر تمییز شد!!

بانوان محترم، مادران گرامی!

اگه به پاکیزگی شهرتون اهمیت می دید، اگر دوست دارید بچه هاتون در محیطی پاک و زیبا زندگی کنن، اگر دوست ندارید که شهر کثیف و زشت باشه، از این پس با پوشیدن یک عدد چادر به حل این مشکل کمک کنید.

هم اکنون نیازمند یاری سیاهتان هستیم! (اگه چادرا سبز بودن همون سبز رو می نوشتم!!)

 



 تاززززززززه. من فهمیدم ما و اکبر اینا (اکبر هاشمی رفسنجانی) از نظر ثروت در یه سطحیم. هم ما خوشه سه هستیم هم اونا!!!!!!!!  ایولللل دست درد نکنه محمود جون (احمدی نژاد) کارت خیلی درسته.  تا حالا اینقدر احساس افتخار نکرده بودم با این که بابام نه کارخونه داره و نه زمینای بزرگ و... بازم خوشه سه ایم!  حتما قیافمون به مایه دارا می خوره!  هر چی هست از این به بعد ما شدیم بچه مایه دار!  خدایا شکرت!

 



حالا که همه چی بر وفق مراده، یه چیز دیگه هم بگم بخندیم. دیشب خواب دیدم ویکتور هوگو بهم زنگ زده تا با هم بریم کتاب بینوایان 2 رو بنویسیم!!!   

صبح تا چشمامو باز کردم فقط بلند بلند می خندیدم!

 صدای مامانم اومد که دخترم رسما دیوونه شد!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد