روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

17 شهریور افتخار ما

تکذبیه: اول بسم الله گفتیم یه تکذبیه بریم. اولا بنده هر گونه ارتباط و ربطی بین این روز بزرگ و فرخنده و غرور آفرین (تولد وبلاگم) و واقعه ۱۷ شهریور معروف، که تو تقویما نوشتن رو به شدت تکذیب می کنم؛ اصلا ما کی باشیم که به سیاست ربط داشته باشیم و کلا بی ربطیم! ساکت

یک سال پیش در چُنین روزی ما همین جوری نشسته بودیم مثل همیشه. بعد دقیقا عین جو گرفته ها یه حسی بهم گفت پاشیم بریم وبلاگ بزنیم نیشخند (صداقت رو دارید؟! خودم دارم میگم جو گیر شدم! تو این کره خاکی یکی من خیلی صادقم یکی یوزارسیف. که البته من صادق ترم.  چون اگه یادتون باشه یوزارسیف سر قضیه این بنیامین یه چند باری خالی بندی کرد شیطون!whistling) البته یک سری عقده های روانی پشت این قضیه بود از جمله تخته شدن وب قبلیه. (نثار روح چندین سال درگذشته فاتحم صلواتpraying) دیگه من خودم رو به عنوان یه شهروند وظیفه شناس موظف دیدم به تنهایی حماسه حضور (!) رو رقم بزنم. از خود راضی این جوری شد که اینجا رو درست کردیم. از کسایی رو که می تونم بگم از همون اولین پست تا الان باهام بوده دوست عزیزم نفس هستش؛ که البته به قول خودش این وسط مسطا یه دور همو گم می کنیم ولی بعد کلید اسرار میشه دوباره همو پیدا می کنیم!  گفتم بگم یه وقت حق ناحق نشه. (انگار صف شیره!) بعد هم هی به عدد دوستان اضافه شد که ما از نام بردن معذوریم می ترسیم کسی رو از قلم بندازیم اونوقت آق مون کنید. اونم چون اولین نفر بود گفتیم که چیزی از گینس کم نداشته باشیم! چشمک

آره ننه. بعد از اولین پست، روزها گذشتند... پاییز برگ ریز و زمستون برف ریز اومدن و رفتن... بهار و تابستون گرم گذشتند و رفتن... همه چیز تغییر کرد... (با اون تغییری که فکر می کنید کاملا توفیر داره.) اما یه اپسیلون حرف مثبت و سازنده روی این چرت و پرت هایی که آپ می کردم نیومد که نیومد.سوال (گفته بودم خیلی صادقم؟!) البته می دونم که انتظارات از یه وبلاگ علمی و فرهنگی(!) بالاست، خودم رو مسئول می دونم دیگه. یه جایی، یه دوست عزیزی می گفت وبلاگ باید پر محتوا باشه. خدا رو شکر، الحمدالله، محتوای وب ما از نظر چرند و پرند کاملا پره. (تصدیق می کنید دیگه؟)

حالا هم چه بخواید چه نخواید به پاتون نوشته شدیم و حالا حالاها در خدمتیم و سعی میکنیم حماسه حضور رو هر روز پررنگ تر کنیم! باشد که عبرتی برای آیندگان شویم!

پ.ن:دوست دارم بدونم تو این یه مدت حرفی زدم که کسی رو ناراحت کنه آیا؟ میدونم آزارم به مورچه هم نمیرسه همین جوری پرسیدم. دیگه آخرای ماه رمضونه. جون مادراتون بیاید عین چند تا آدم جدی ما را به راه راست هدایت کنید باشد که بخشیده شویم. اصلا بیاید فحش بدید. دری وری بنویسید. با کمربند سیاه و کبودم کنید فقط تو رو خدا سازنده باشه. جون من تا حالآ لارج تر از من دیده بودید؟ عینک (فکر کنم تنها بار مثبت و سازنده وبلاگم همین یه قسمتش بود! )

 

ب.ن: یعنی خیلی بده اسمت کوچیکت همش نقل محافل سیاسی باشه. خدا میدونه جرات ندارم تو ثبت نامها بگم اسمم ندا ست. چنان چشم غرّه ای به آدم میرن. ای خدا من چرا تو اسم هم شانس نیاوردم؟ آخه چرا؟

ب.ن: اون قضیه سینما بود که قرار بود هماهنگ کنم؟ صبر مامان بابام زودتر از من سر رفت. امشب قراره شخصا ببرَ نَم سینما بلکه خفه شم.  دیگه بیخیال اون ۴ نفر شدم. هر کی میاد بسم الله.

ب.ن: یه جمله ای هست که این روزا خیلی به کارم اومده حفظش کنید خیّلی به درد می خوره: "یاد گرفته ام که با احمق بحث نکنم و بگذارم در دنیای احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند." یادتون باشه هر وقت خواستید ازش استفاده کنید با یه لبخند ملیح این کار رو کنید تا طرف تا اعماق وجودش بسوزه. شیطان

خطاب به اون برادری که جفت پا رفت تو وب قبلیمون: bring it on. ببین برادر! الان می بینی؟ نه دیگه... نیستی که ببینی! پیشرفت رو حال می کنی؟ فکر کردی ما کم میاریم؟ هرگز، هرگز. تو چی فکر کردی راجع به ما؟ ها؟ شاعر چقدر قشنگ و به جا میگه: ۱۷ شهریور افتخار ما / ۱۷ شهریور روز ننگ تو.

 

خ.ن: (خصوصی نوشت.): وقتی تمومش کردم جای خالیشو واست پست می کنم بمونه برات یادگاری. آلت فحشا (!) حمل می کنی؟  اگه اعتراض کنی میرم به فاطی کماندو ها لو ت می دم میگم این علاوه بر رژ، ریمل هم داره با دوتا پنکیک اضافی بی استفاده. میدونی که مال بی استفاده خمس داره! منم اصلا راضی نیستم اون دنیا خِرِتو بگیرن. :)) 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد