روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

بوس

دیروز با یه طرفی تو یونی قرار داشتم. ایشون نمی دونم راجع به ما چی فکر کرده که کلا ما رو با تمام سیستم و هیکل و هیبت اسکل فرض کرده بود و کلا مچل شدیم و نیومد! * منتظر(ر. ک پاورقی. توضیح از بنده نگارنده)


دیگه دیدم که سرکار تشریف نمیارن و ما رسما سر کاریم! اومدم که بیام خونه یه دفعه یه جیغ جیغ شنیدم دیدم  یکی از دوستان اراذل داره خودشو کرک و پر می کنه و منو صدا می کنه:

ژاله: ندا ندا.

من: ها؟

ژاله: مگه ظهر نمی مونی دانشگاه؟

من: نه.

ژاله: ناهار بمون دیگه. (انگار خونه عمشه که دعوت می کنه! اونم چی؟ناهار دانشگاه!! )

من: نه باید برم واسه خان داداش جان (!) غذا درست کنم. (تو خونه ما برادر سالاریه.not worthy توضیح از بنده نگارنده) 

ژاله: مگه تو داداش داری؟ چند سالشه؟ (انحراف به چپو داری؟ فوری سنو می پرسه! یاد بگیر!)

من: دو سال...

یکدفعه حرفمو قطع کرد شیرجه زد وسط حرفم:

ژاله: الهییییییییی. دو سالشه؟ ندا رفتی خونه از طرف من بغلش کنو و محکم بوسش کن. خب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یادت نره. از اون بوسای آبدار.

من: چی چیو بوسش کن؟! چرا می پری وسط حرفم؟ کی گفت دو سالشه؟ داشتم می گفتم دو سال از خودم کوچیکتره.خنده

خودتون قیافه ژاله رو تو ذهنتون تصور کنید. هیج آیکونی واسش پیدا نکردم!

تا رسیدم خونه. خان داداش رو صدا کردم. گفتم: بیا. ژاله گفته  بغلت کنمو محکم بوست کنم!!!! از اون بوسای آبدار!!!

بیچاره اول اینجوری شد:Ruminate  بعد اینجوری: بعد اینجوری:  آخرم این شکلی: ابله




پ.ن: امروز تا مرز س ت ا ر ه د ا ر شدن رفتم! امیداورم به خیر بگذره!

پ.ن: خدایا یه عقلی به این همکلاسی خل و چل ما عطا کن.

پ.ن: اگه من یه چراغ جادو هم داشته باشم بازم نمی تونم گندامو آب بگیرم. افسوس

پ.ن: از گهواره تا گور پارتی بجوی.

و در آخر ما یه استادی داریم، آرتیست. همون که خطشو یه روزی واستون گذاشتم دیدید. این بشر وقتی میاد سر کلاس اینقدر قشنگ شلنگ و تخته می ندازه که من با این همه سابقه و کمالات تو ورجه وورجه انگشت کوچیکشم نمی شم!! هرچقدر که خواستم تو خونه اداشو دربیارم نشد و همون جا لنگمو انداختم! غلامیم اوسا عمرا به گرد پات برسیم! not worthy



* پاورقی: این نکته رو گفتم که این طرفم بفهمه ما گاگول نیستیم. عزیزم!  فردا پس فردا، روز حساب، کتاب که خواستی از روی اون پل کذایی رد شی عمرا بذارم قدم از قدم ورداری! فهمیدی الان؟ همچین با کف گرگی پرتت کنم تو آتیش!!! شیطان حالا از ما گفتن بود.shame on you

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد