روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

یعنی اگه یکی به من بگه بمیر بیا دو دقیقه فروشندگی کن، عمرا زیر بار برم. نمی دونستم اینقدر سخته. این بچه مون (استعاره از نشریه) رو که از آب و گل درآوردیم حالا می خواستیم فقط تو خود یونی خودمون بفروشیم. دهن چیه؟ کل سیستم گوارشمون آسفالت شد! والا


اولش خودم داوطلبانه گفتم بشینید همه سر جاتون. آفتاب غروب نکرده همه رو می فروشم پولشو میارم. اگه می دونستم خر کردن مشتری هم قلق می خواد عمرا از این غلطای زیادی می کردم.

ولی خب چند تا روش با بعضی از دوستان ابداع کردیم خدایی نتیجه داد.

۱) روش مظلوم نمایی: عزیزم فکر می کنی این نشریه هایی رو که ما می فروشیم پولش میره تو جیب خودمون؟ خودشون؟ ما؟ اونا؟ هرگز... هرگز... ما داریم کمک جمع می کنیم برای زلزله ژاپن. چطور دلت میاد نخری؟ 

یه دختره کاملا باورش شده بود. اشک نشسته بود تو چشماش که وقتی گفتم بیا بقیه پولتو بگیر. با بغض گفت: بمونه برای مردم زلزله زده ژاپن.  (عذاب وجدان گرفتیم. حقیقت رو گفتیم)

۲) روش دور زدن به وسیله کلمات: بدو... بدو... ۲ تا ۱۰۰۰!

۳) روش پاچه خوارانه: عزیزم تو که مانتوی قشنگی پوشیدی، تو که کرمت خوب خوابیده رو پوستت. تو که چشمات خیلی قشنگه... نمی خوای نشریه بخری؟ به به چه رژلب قشنگی! گفتی ترم شیشی؟ وای چقدر خوب موندی من فکر کردم ترم اولی هستی!

۴) روش بازی با احساسات: از تعصبات ملت سوءاستفاده می کردیم. یه آقای اصفهانی برای این که ثابت کنه راجع بشون همه اشتباه فکر می کنن از ما خرید کرد. و البته زرنگ تر از این حرفا بود. گفت می برم خوابگاه ۱۵ نفری با هم بخونیم!

بعد یهو تصمیم گرفتیم اسم خلیج فارس رو بذاریم خلیج کرد تا دوستان کرد هم ازمون بخرن!

۵) روش شرمنده کردن: دختر گلم یعنی اون بستنی تو دستت اینقدر ارزش داره که واسش نیم ساعت تو صف بوفه وایسادی؟ روحت ارزش تغذیه کردن رو نداره؟ خجالت بکش. شرم کن. بترس از اون روزی که اون دنیا باید جواب پس بدی... از پیشگاه خداوند بترس. 

یه بار هم همچین جوگیر، همه ریختیم رو سر یه دختره بیچاره هی گفتیم بخر... بخر... بخر... بخر. یه دفعه داد زد: ولم کنید. مسخره کردین منو؟ گفتم: از کجا فهمیدی. شیطون؟... گفت: چی رو؟ گفتم همین که مسخرت کردیم! حالا می خری یا نه؟ گفت: دوربین مخفیه؟ گفتم: اه... بچه ها لو رفتیم که. آفرین به تو دختر با هوش. رفتم دست انداختم دورگردنش یه درختی رو نشون دادم گفتم: شما در مقابل دوربین مخفی بودین. ببین تو اون درخته دوربین گذاشتیم. دست تکون بده. اونم باورش شده بود اول مقنعشو درست کرد بعد هاج و واج وایساد بای بای کردن!  

چند بار هم یه چند تا از بچه های خودمون فورمالیته وایمیسادن جلوی بساطمون. الکی به به و چه چه می کردن به عنوان تبلیغات!

- ببین... ببین... چه نشریه قشنگی است.

- این همان نیست که پارسال توی کشور اول شد؟

- آری خودش است. من می خواهم ۴ عدد بخرم یکی برای خودم و ۳ عدد هم برای خانواده ام. بیا با هم به آینده کشورمان کمک کنیم.

پ.ن: خداییش اگه یک ریالش تو جیب ما رفته باشه.

پ.ن: سرش طبق معمول با دوست عزیزمون حزب الله دعوام شد. اونم جلوی استاد. یعنی، بار هم می کردیم ها! به جون خودم نزدیک بود سکته بزنه. احیانا اگه یه وقت دیدید پس افتاده اصلا نگران نباشید خودم مسئولیت خو نِش رو گردن می گیرم!  

 

ب.ن: سال ۶۸ نون دونه ای ۱ تومن بود. الان شده دونه ای ۱۰۰ تومن. قیمت نون صد برابر شده. اگه حقوق بابا و مامان ما هم ۱۰۰ برابر شده بگید در جریان باشیم! نذارید ما رو تو بی خبری. ثواب داره.

ب.ن: به معشوق های دوران کودکی ما واکی بایاشی فوتبالیست ها رو هم اضافه کنید! از فوبالیست ها متنفر بودم اما چون این توشون جنتلمن بود و مثل آقاها به جای شورت ورزشی شلوار می پوشید خیلی دوسش داشتم. 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد