روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

حماسه حضور

تازگی ها تصمیم گرفتیم تیریپ بچه مثبتای خرخون رو دربیاریم و کلا درصددیم  این سر عزیزمون رو خودمون با دستای خودمون بزنیم سنگ. هی از بچگی گفتن بذار خودش بخوره، هی صبر کردیم نخورد، حالا می خوایم خودمون نارنجک ببندیم به کمر همچنین بکوبونیم به این صخره پخره ها! شیطان  اصلا می خوام خر (خر خرخونی) که هیچی باغ وحش بازی دربیارم مثل اینا بشم که در و دیوار اتاقشون رو با نکته های کنکوری یکی می کنن. منتها ما می خوایم بریم تو کار کاغذ دیواری؛ رو سقف، رو کمد، رو آینه، رو هر چی که فکرشو بکنید یه نکته ای بزنیم. می خوایم بریم تو خط دود مهتابی و چراغ مطالعه خوردن ببینیم ازمون آدم درمیاد یا نه.

از آبان پارسال دارم ریخت نحس این کتابا رو تحمل می کنم و از اول خرداد این وامونده ها دو دستی چسبیدن به این خِرمون ولمون نمی کنن. این بی صاحاب شده ها دقیقا شدن عین این بچه هایی که از سر و کول باباشون بالا میرن. اولش زیاد جرات نمی کنن شلوغ بازی دربیارن برای اینکه از خشم ابویه می ترسن بعد که باباهه بهشون رو داد دیگه نمیان پایین هیچ، تازه خر سواری هم از بابای بدبختشون می خوان! ما اولش گفتیم الان میان پایین، الان میان پایین؛ بعد دیدیم نه اون اولا اگه کم می خوندیم الان دیگه خر گیر آوردن حسابی و کم خوندنمون یه جور خفت و خواریه اصلا. (الان ذوق و شوق بی حد و حصر منو واسه درس خوندن می بینید آیا؟ نگران)

چون سه نفریم یا خونه اینیم یا خون اون یا کتابخونه یا دانشگاه دیگه پاش بیفته می شینیم وسط کوچه. به جان دخترم جزوه می شینیم.  (جونم انگیزه.)

آمــــا این خانه سوم یه کم داره کار میده دستمون (خونه اول که خونه خودمونه، دوم هم مدرسه/دانشگاهه، سوم هم قطعا چیه؟ چیه؟... وبلاگه!) شیطون می گه برم این سیستمو پرتش کنم تو یه انباری نمور از اونا که موشا توش استغفرالله حرکات موزون برگزار می کنن، بعد هم درشو قفل کنم کلیدش هم بندازم بالا، یه راست بره تو شکمم. کلافهخب البته من این کار رو نمی کنم هیچوقت؛ چون خوردن کلید واسه سلامتی ضرر داره! خلاصه داریم می ریم واسه مراحل ترک و این صوبتا. ابرو

نتیجه اینکه شاید مثل قبل خیلی نتونم اینجا جولون بدم. جمع کردیم واسه حماسه حضور. میریم حضور رو داشته باشیم. (تو چه می دونی آخه؟ الان که دارم اینا رو می نویسم رقبا 50 تا تست زدن و من عقب موندماسترس)

پ.ن: دیگه من خودکشی باید بکنم تا یه دانشگاهی تو این مملکت دراشو به روم باز کنه. پُر پُرش فقط مجازم تا رتبه 60 بیارم بلکه یه جایی بند شم! انصاف بدید خیلی سخته. استرس

 ***

امروز که دانشگاه بودیم مثلا حرفن ثبت نام ترمولکا ببخشید یعنی ترم اولیا بود.  بعد یه دختری با مامانش و چمدون و بساط اومدن از من و دوستام پرسیدن: ببخشید ما می خوایم ثبت نام کنیم واسه دانشگاه، کجا باید رئیس دانشگاه رو ببینیم؟! گفتم بره از حِری (حراست ) بپرسه. بعد پشیمون شدم رفتم که بهشون بگم. پرستو گفت آخه چی می خوای بگی بهشون؟ گفتم می خوام بگم چه کار کنن. پرسید چه کار؟ گفتم کاری نداره الان اینا باید برن یه دربست بگیرن برن مرکز گوسفند زنده، یه گوسفند بخرن از این گوشتیا که خیلی هم پروارن؛ بعد برن محلشون قربونی کنن. مامانش هم خون گوسفند رو بماله به در دیوار خونه که دخترش با این سطح آی کیو دانشگاه دولتی قبول شده. بعد گوشت قربونی رو تقسیم کنن بین بچه محلاشون و یه دست راستی هم سر این بنده های خدا بکشن تا اونا هم به این موفقیت نایل بشن. برم بگم؟ whistling

دخترم! قربون اون چشمای خمارت، من که خروجی نودم به خدا تا حالا رئیس رو ندیدم. به خدا. تو که ورودی نودی چه انتظاری داره اون مه جبین از پرده دربیاد؟ گلم! خانومم! مگه تو می رفتی مدرسه واسه ثبت نام، مدیرتون ثبت نامت می کرد؟ آخه واسه ثبت نام می رن پیش رئیس؟ آره؟ رئیس. اونم کی؟ رئیس. ابله

***

فدای حراستم بشم الهی، که از وقتی من پامو  از اون خراب شده گذاشتم بیرون از دوری من اساسی زده به مغز و اعصابش مانتوی سفید رو حرام اندر حرام کرده!  الهی درد و بلاش بخوره تو سرم که عین رئیس کارآگاه گجت با دوربین دو چشمی  وایمیسه دم در یونی از دور،  اون ور خیابون رو دید می زنه تا مچ این دخترای ورپریده رو بگیره. ندا دورت بگرده. من بخورم اون دوربین دوچشمیتو زندگی من! (مثل اینکه تو ابراز احساسات هم نیمچه استعدادایی داریم. به خودمون می بالیم! )

***

خب از اون جایی که حالا حالا باید این پست رو بخونید دیگه زیاد نوشتم آماده و حاضر می ذارم یخچال فقط گرم کنید بخورید! می خواستم بیشتر بنویسم دیگه رحم کردم به خودم و عمرم و جوونیم. عینک

***

ج.ن: بچه ها نمی خوام دعا کنید که قبول شم ازتون می خوام دعا کنید بشینم بخونم نتیجه بگیرم. بدون تلاش که نمیشه.praying  شاید خیلی دیر بشه خوندن پستاتون، کامنت گذاشتنا و جواب دادنا؛ اسفند که شد به جا میارم قضای همه رو. تا اون موقع هم آپ می کنم اما خیلی کم نه مثل قبل. خیلی دوستون دارم

مرسی مرسی مرسی که درکم می کنید...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد