روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

دل عاشق سیری چند؟!

میگه: من سربازی نرفتم، میخوام ادامه تحصیل هم بدم، شغل هم فعلا ندارم، خونه هم ندارم، پول هم ندارم، طبیعتا ماشین هم ندارم.


میگم: ببخشید پس شما چی دارید؟

میگه: آمادگی ازدواج!!

میگم: صد در صد! به غیر از اون؟!

میگه: یه دل عاشق!

میگم: صحیح! خب بعدا ما خواستیم زندگی کنیم صاحبخونه اومد دم در گفت من پولمو میخوام به جاش دل عاشق شما رو بدیم؟

اون: سکوت

میگم: یه فکری!

خر ذوق میشه میگه: چی؟

میگم: میگم دلتون رو  پس انداز می کنیم باهاش خونه می خریم چرا اجاره نشینی؟؟؟!!! 

 

پ.ن: مردم خوچحالن ها! برادر من! اینجا ایرانه مثل اینکه. بدون سرمایه، حرف زدن از عشق و عاشقی مال همون لیلی و مجنون و شیرین و فرهاده تو کتاباست.  

پ.ن: ندای حکیم در آخرین سخنان خود می فرمایند: آدم ازدواج نمی کنه که مستقل بشه، اول مستقل میشه بعد ازدواج می کنه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد