روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

من، دخترعمو، راننده اتوبوس، دبیر دفاعی و دیگر... شلوغی

یعنی الان یه دهم درصد هم فکر نمی کنید من الان کجام و با چه مشقتی دارم این چرت و پرتامو براتون می نویسم.


 من الان به همراه یه عدد دخترعموی غربزده از مملکت غربت برگشته توی اتوبوس واحدیم و ایشون از وقتی فهمیده ما یه وبلاگی داریم که از شهرت جهانی برخورداره جفت پاشو کرده تو یه کفش که همین الان بیایم یه پست بذاریم و ایشون هم تایپ کنه! الان هم خانوم نشسته رو صندلی و لپ تاپشو باز کرده و من قراره بگم این هم بنگاره! از وقتی تشریفشو آورده  صبح به صبح ما رو با مشت و لگد بیدار میکنه تا ببرمش کوچه پس کوچه و اتوبوس شلوغ پلوغ و قهوه خونه و بافت قدیم شهر و این صوبتا رو نشونش بدم تا فرهنگ مادریشون هر جا دایورت شده برگرده سرجاش.

اتوبوس هم در حد یه آکواریوم انسان شلوغه و ملت از شلوغی چسبیدن به شیشه اتوبوس، من هم مثل غازقولنج بالاسرش وایسادم و دارم نطق می کنم (الان همچین یه احساس شاه و کاتبی بهم دست داده که نگو. منتها برای اینکه دیگران نشنون مجبورم درگوشش بگم و ۴ چشمی بپّام که کسی این دُر و گهرای ما رو نخونده) الان هم  دارم اجداد پدریم که با دختر عموم مشترکه رو با فحشای بی بدیلم مستفیض می کنم که عقلمو دادم دست این دختره تهاجم فرهنگی! نمی دونید که چه وضعیه من دستمو تکون بدم بیارم سمت شالم که درستش کنم توی راه می خوره به چشم و چال یه بیست سی نفری، کور میشن بیچاره ها.

باری، هوا بس ناجوانمردانه گرم است. ملتی که با چنگ و دندون اومدن و نشستن از این نشستنشون در حد فتح زندان باستیل فرانسه ذوق مرگن نمی دونید چه جوریه قیافه هاشون. تو دلشون دارن به امثال ماهایی که سرپاییم میگن بیچاره هایِ بینوایِ طفلکی ِ بدختِ فلک زده! اصلا معلومه. 

الان اتوبوس روبروی دو تا مغازه وایساده یه بستنی فروشی که شلوغه و توش یه خانومی به چه هیبت و عظمتی نشسته داره آب هویج بستنی و کیک میده بالا هیچ هم از وجود من و خدا شرم نمی کنه، یکی هم یه مغازه مرغ فروشی که بر خلاف اون یکی خیلی نورانی و معنویه. فروشندش هم همونطوری که داره مگس ها رو می پرونه باهاشون یه سلام و احوالپرسی هم می کنه و کلا دور هم خوشن.

باری راننده این اتوبوسی که الان اومد و ماشین هم حرکت کرد، در یه اقدامی انتحاری عاشق چشم و ابرومون شده و نمی دونید چی! لازمه بگم ما همچنان، عبرت عام و خاص در عرصه جهانی هستیم نگران نباشید اصلا!

الان خیلی دوست داشتم دوربین در بیارم از فضا عکس بگیرم و بذارم اینجا و شما ببینید و بیشترتر مشهور بشیم اما نمی تونم این کار رو کنم. مردم چی میگن آخه؟ بعدش هم حال ندارم از اونورش هم من با یه دست آویزون میله اتوبوسم تو اون دستمم دوربینه اگه یه ثانیه دستمو ول کنم با یه نیش ترمز با جماعت مسافرا پرت می شیم جلو و همگی میریم خدمت آقای راننده دست بوسی!

واقعا چه جالب، چه دنیایی، الان معلم دفاعی دوم دبریستانمون شونه به شونه من وایساده و خوشحالم سالمه و الان تو آسایشگاه نیست. یکی از دوستای دبیرستانم هم داره توی یکی از این ایستگاه ها سوار اتوبوس میشه و در واقع خودشو می چپونه تو. همه جمعیم و به قول شاعر شمع است و شراب و شیرینی و این حرفا. دوم که بودیم با همین دوستم رفتیم واسه همه بچه های کلاس آدامس خرسی خریدیم و تصمیم گرفتیم سر کلاس  همین دبیرمون آدامس باد کنیم و نوبتی از اون جلو تا ته یکی یکی بترکونیم!

الان یه پیرزنی اومد و یه راست نشست رو پله های اتوبوس!! (ای خدااا) یه خانومی هم با جیغ بهش گفت: وا؟؟ خانوم؟؟ مگه اینجا جای نشستنه؟ مگه اینجا لس آن جلسه؟؟ منم البته پریدم وسط که: اِ؟؟ مگه تو لس آن جلس مردم روی پله های اتوبوس میشینن؟

باری دیگه چیزی نمونده برسیم. تو فکرم که وقتی رسیدم خونه برم سر وقت قاشقا داغ کنم بذار رو دستم تا از این غلطا دیگه نکنم.

پ.ن: دختر عمومو قسم دادم آدرس اینجا رو به احدی نگه. البته اولش داشت جون ملکه الیزابت رو قسم می خورد که من گفتم اون اتوماتیک داره صدای کلنگ قبرش میاد نمی صرفه بعدش قبول کرد جون نوه و زن نوه الیزابت (ویلیام و کِیت) رو قسم بخوره که الان راضی شدیم.

ب.ن: پسرخاله جیزقول بلام مانیتورش آورده برام. فاتحه قبلی رو داریم می خونیم. فعلا هستم دلم تنگ شده واسه همه چیز بلاگفا.

ج.ن: و اما جوابای ارشد. جواب نهایی ارشد امروز اومد و من صادقادنه بگم هیچ جا حتی همون دارقوزآباد هم قبول نشدم (راحت بخواب عبدالمالک که دیگه کار ِت ندارم) متعجب نیستم از روز و شب دوییدن و نرسیدن. اینجا این چیزا عادیه!! متعجب نیستم از ۲۰۰ نفری که میتونستن برن دانشگاه و من با رتبه ۱۵۰ هیچ صندلی ای برام نیست!!!! اینجا این چیزا طبیعیه!!!!

من زنده ام، خوشحالم و هنوز مسافرم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد