روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

به ارزش صد تومن

*پارسال این موقع به یه خفت و خواری افتاده بودیم که خدا بگه بسه (این «خدا بگه بس» یه مدت افتاده رو زبونم که خدا بگه بس!)

خوشحال و سرحال از خواب بیدار می شدیم درس بخونیم. هر لکه شهر هم که بگید من این بساط کتاب متاب و جزوه دستم بوده. یه روز از قضای روزگار گفتیم بریم امامزاده درس بخونیم ببینیم چه مزه ای میده شاید فرجی شد. (امامزاده اینجا، میشه گفت تقریبا مرکز شهره) خلاصه رفتیم نشستیم و بماند که چند بار این حس درس خوندن که سرپای وجود منو احاطه کرده بود با صدای گریه و ناله دوستان می پرید! این کتابه دستم بود و باهاش دست به یقه بودم که یه پیرزن زحمت کشی اومد نشست کنارم. حالا من مثلا می خوندم؛ که یدفعه دیدم پیرزن زحمتکش بهم گفت دخترم داری اینقدر با دقت کتاب دعا می خونی برای ما هم دعا کن! منم گفتم چشم و شروع کردم به دعا کردن:

یا غفور! اولین بقایای انسان راست قامت از جزیره جاوه اندونزی یافت شده که عبارت بود از یک قطعه از فک تحتانی با یک دندان  و یک جمجمه فسیلی. آمیییییین

یا رحیم! یک استخوان ران هم در همان محل یافت شده است. آمیییییین

یا کریم! انسان هوشمند در عصر پلایستوسین میانی در دوران غیر یخبندان زندگی می کرده است. آمییییین یا رب العالمین.

بعدش پیرزن زحمتکش یه عالمه راجع به گرونی و روزگار سگ صفت یه چیزایی گفت و کلی هم ازم تشکر کرد و رفت.

 بعد دیدم یه خانومی اومد یه راست سراغم گفت حواسم باشه مردم چه جوری نماز می خونن و بهشون تذکر بدم؛ چون امروز جهت قبله تغییر کرده!  دیگه خلاصه شدیم لیدر قبله. این شد:

انسان کرومانیون در اواخر... مادددددددددددر قبله اینوره نه اونور.... ابزارهای سنگی نوع آشولی.... خواهرررررررر قبله اینوره نه اونور... محوطه باستانی گینیگ... دخترمممممممم قبله اینوره نه اونور. یه پیرزن رنج دیده ای هم سرم داد زد مگه میشه؟ دیروز یه جور خوندیم امروز یه جور دیگه؟؟ منم گفتم بله. واسه تنوع! ملت خندیدن و منم دموکرات، گفتم هر کس هر جور دلش میخواد بخونه! می بینید چه باحالم؟ 

بله پشت دست دوباره داغ نمودیم که تو مکان عمومی درس نخونیم. چه روزایی بود اون روزا. یادش به شَّر. هیچ هم خیر نداشت اصلنشم.

** با خانوم والده داشتیم انباری رو مرتب می کردیم یه دفعه کتاب کلاس چهارم دبستانمو دیدم. تو یه درسی داشتیم که یه پسری یه صد تومنی تو کوچه مدرسه شون پیدا میکنه با خودش میگه اااااااااااه چقدر پول!!! باهاش می تونم برم یه آدامس بخرم یه بیسکوییت بخرم چند تا آبنبات بخرم یه ذره تخمه بخرم یه ذره پسته بخرم (لامصب همینطوری می گفت و می رفت جلو!)  بعد همون موقع دقیقا ییهو یه اسمس برام اومد که: ارزش صد تومنی هم معلوم شد. فین کردن تو یه اسکناس صد تومنی به صرفه تر از یه برگ دستمال کاغذیه!! (قدیما صدتومنی چه ابهتی داشت!)

تو حین تمیز کردن و تِی کشیدن بودم خانوم والده چندتا از کتاب داستانای بچگی مو نشون داد گفت اینا رو بریزم دور؟؟ من یه دفعه داد زدم نـــــــــه. اینا رو نگه داشتم برای جزوه و جامدادی و پولکی و جک! خانوم والده بیچاره مونده بود گفت اینا چیَن؟ جک و جوونور؟؟ منم با بغض گفتم مادر چطور دلت میاد به نوه هات، مغز بادومات بگی جک و جوونور؟

پ.ن: برای دوستای جدید: یه بار قبلا گفتم یکی از آشناهامون اسم بچشو گذاشته «کتاب»، منم مصم شدم فقط واسه چشم و هم چشمی اسم دخترمو بذارم جزوه، پسرمو هم جامدادی! یکی هم اسم بچشو گذاشته بود سوهان ما هم گفتیم بذار ما هم بذاریم پولکی. داداش دوستم هم همچنان به جای ندا به ما میگه مداد. (دیگه ما تکمیلیم آقا برو بعدی)

ب.ن: امروز، ۷ آبان، بزرگداشت کوروش کبیر، بنیان گزار حقوق بشر جهان گرامی. (تصمیم گرفتم از این به بعد مناسبتای باستانی رو بگم بلکه یادمون بیاد چی بودیم. ناسلامتی اینا شناسنامه های اصلی مونه هر چند الان داریم از المثناش استفاده می کنیم )

خ.ن 91/8/12: میگن (یعنی من میگم!) آدم تو روز تولدش هر کاری بکنه تا روز تولدش تو سال بعد همچنان باید همون کار رو بکنه! تو تا 12 آبان سال بعد باید سیگنال بخونی و قیافه پسرخاله جیزقول بلا رو تحمل کنی! تولدت این مدلی مبارکخان داداش توچولو :*

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد