روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

اینجاب ندا هستم از آشنایی با همتون خوشبختم! کیس،کیس!

کیو دیدید که روی پله های یه بانک بشینه و تک لقمه بخوره؟... من!

کیو دیدید که تو دست شویی اختصاصی (!) حراست دانشگاه، جلوی آینش وایسه و خط چشم بکشه؟... من!

کیو دیدید که جلوی 60 تا آدم توی اتوبوس قهوه رو با نِی بخوره؟... من!

کیو دیدید که که برای سرد شدن قهوه کذایی با اون نی کذایی هی قهوه رو فوت کنه تا خنک شه ایضاً جلوی همون 60 تا آدم؟... من!

کیو دیدید که رژلب رو براساس طعمش انتخاب کنه نه رنگش؟... من!

کیو دیدید که از کسی که به شدت متنفره دعوت کنه برای عصرونه بیاد خونشون؟... من! (به خدا انگیزه این کار هنوز برای خودم هم مشخص نیست!)

کیو دیدید که واسه آلارم اسمسش یه صدای وحشتناک بذاره بعد خودش یادش بره که همچین صدایی رو گذاشته بعد واسش اسمس بیاد بعد تا مرز مرگ و میر بترسه و بره با عزرائیل یه دید بوسی و احوال پرسی کنه و برگرده و نفهمه منبع صوت چیه؟... من!

کیو دیدید که تو خیابون با دوستش راه بره و آدامس جویده شدشو بذاره تو کلاه سویی شرت پسری که از جلوشون داره میره؟... من! (چشات چرا اونجوری شد؟ از بس برمی گشت عقب نگاه می کرد و لبخند کَریه میزد. آدامس خوردن تو خیابون هم زشته. تا یادت افتاد باید درش بیاری! )

کیو دیدید که از شدت گرسنگی دلش ضعف بره و برای رفع گرسنگیش بره لواشک انار بخوره؟... من!

کیو دیدید که با همون لواشکه معده درد بگیره در حد جام جهانی دوچرخه سواری، بعد واسه تسکین دردش بره یه تیکه دیگه لواشک بذاره دهنش؟ ... من!

کیو دیدید که واسه ثبت نام کنکور ارشد با دوست دیوونه تر از خودش(استعاره از ژاله) تصمیم بگیرن توی فرم ثبت نام، واسه کلاس گذاشتن، به جای زبان انگلیسی زبان روسی رو انتخاب کنن؟... ما!

کیو دیدید که تو همون فرمه برای اینکه سوالا رو درشت تر براشون چاپ کنن، تو قسمت وضعیت جسمانی بزنن کم بینا؟... ما!

کیو دیدید که باز تو همون فرمه تو قسمت مدت حضور داوطلبانه در جبهه، بنویسن 108 ماه؟... ما! (به عبارتی میشه 9 سال!)

کیو دیدید که مثل ما دختر باشه و باز تو همون فرمه تو قسمت کد نظام وظیفه، کد وارد کنه؟... ما! (کد من 1456 بود مال ژاله 1457 که تو کنکور پشت سر هم باشیم!!)

[باور کنید، باور کنید، داشتیم فرممون رو با همین اطلاعات می رفتیم ثبت نهایی کنیم که یه آدم آویزونِ خروس بی محل اومد بالا سرمون چند تا نصیحت و اینا کرد نذاشت ما به کارمون برسیم. (آدم مسخره.)]

کیو دیدید که باباشو با خواهش بفرسته بیرون تا براش 20، 30 تا برگ چنار پاییزی بیاره و بعد همه رو بزنه به در و دیوار اتاقش؟... من؟... نه! خیلی ها جز من از این کارا می کنن!

 به پیشنهاد مادمازل شرور عزیز این و این دو تا از عکساشه.

 

ه.ن: سرما خورده باشی، دماغت با اون آبشار نیاگاراش هی واست خودنمایی بکنه، اون وسط دمی به ثانیه ای چشمات از قرمزی و اشک ارور بده، ندونی گلو درد و سرفه رو کجای دلت بذاری، عطسه بکنی و با جملگی خواهر و برادرای ویروس ثانیه به ثانیه رقص دسته جمعی برید، خانوم والده هم ده نوع جوشونده بکنه تو حلقت، ولو شده باشی جلوی تلویزیون و هی کانالا رو بالا پایین کنی و یه دفعه برسی به یه کانالی و این عکس رو ببینی و با دیدن اون دختره که کلاه سرشه یه دفعه داد بزنی اِ؟؟؟؟؟؟ مَمَلی!!!! (مملی رو یادتونه؟ یه برنامه عروسکی بود قدیم پخش می کرد خیلی معروف نبود. یه پسر روستایی بود به اسم مملی که یه کلاه دقیقا مثل این دختره می ذاشت سرش. هی خرابکاری می کرد و آخرش پشیمون می شد و ما باید ازش عبرت می گرفتیم) هیچی دیگه با دیدن دوباره مملی کلی انرژی گرفتم!

ب.ن: راستی امروز که نهم آذره، تو ایران باستان مردم یه جشنی می گرفتن به اسم "آذر جشن دوم". تو این روز مردم آتیش روشن می کردن و باهاش خودشون رو گرم می کردن و شادی می کردن. شاه ها هم از تخت حکومت می اومدن پایین و خودشونو با آتیش مردم گرم می کردن. یه خرده بی مزه ست اگه بگم آذر جشن دومتون مبارک، ولی خب مبارک.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد