روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

ضعف اعصاب

صبح  ِ یک روز زیبای زمستانی وقتی خورشید به زیبایی در آسمان آبی می درخشه از خواب بیدار میشی و در حالی که همه چیز خیلی خوبه و زیر لب میگی به به چه روز خوبی بهتر از این نمیشه، میای خوشحال و سرمست و سرخوش و خجسته تی وی رو روشن می کنی و می بینی عدل تو یکی از کانالای رسانه ملی یه بزمچه نشسته داره یه بچه تمساح می خوره!  دیگه حکمت اینکه این چه چیزی ست که سر صبحی خدا میذاره تو کاسه تون و تا شب ضعف اعصاب دارید رو عالمان دانند. گفتم همین اول پست اینو بگم تا شما هم تو حال خوب من شریک شید!

 

جونم براتون بگه که خانوم یا آقایی نصف شب راس ساعت سه به ما پیامک زدن و فرمودن:

با تشکر از برنامه خوبتون. چرا پیامک منو تو برنامتون نمی خونید؟

ببخشید از پشت صحنه دارن اشاره می کنن میگن اشتباهی رفتی کانال یک. عذر میخوام خانوم یا آقایی ساعت سه پیامک زدن فرمودن:

برای من که غصه هام همیشه بی شماره / خنده تو طعم عسل، عطر بنفشه داره

 ما از همین جایگاه بهشون میگیم برادر من، خواهر من، دوست عزیز، خوشگل، بیوتیفول، حالا بماند که اشتباه گرفتی، حالا بماند که مشترک مورد نظر من نیستم، حالا بماند ما همون نصف شب با ترس و وحشت از خواب پریدیم و یه دور رفتیم دست بوسی جناب عزرائیل خان، امـّـا اون بدبختی که نصف شب می خواستی بهش مسیج بزنی و براش لاو بترکونی اگه یه وقت تو خواب زَهره ترک میشد و سکته هم رد می کرد و می مرد، تو از این به بعد به کی می خواستی ابراز علاقه کنی و از لبخند ژوکندوارش تقدیر به عمل بیاری؟ ها؟ به کی؟ یه خرده به کار بنداز اون بالاخونه رو.

خب عزیزدلم! گناه من نصف شبی چیه که باید جور اشتباه تو رو بکشم خب؟ خب میذاشتی صبح بهش میگفتی خب! دوست عزیز چرا ضعفانیت عصب ما رو که صبح با یه عدد بزمچه بی مقدار به وجود اومده بود، تو با این حرکت ناجوانمردانت تمدید می کنی؟

پ.ن: شما خودتون حساب کتاب کنید و ببینید روز و شب بسیار دل انگیز ما رو...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد