ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
1) مامانم: ندا خانوم قندی یادته؟
من: نه. خانوم قندی کیه؟
مامانم: خانوم قندی، همونه که تو مراسم بابا بزرگت وقتی همه داشتن خداحافظی می کردن اومده بود داشت خداحافظی می کرد! همون.
*****
2) من و بابام پشت پنجره.
بابام: ندا اون خونه رو ببین.
من: کدوم؟
بابام: اون تیر چراغ برق رو می بینی؟
من: آره، آره. همون که یه کلاغ روش نشسته؟
بابام: آره
من: همون که چراغش شکسته؟
بابام: آفرین
من: خب دارم می بینم.
بابام: حالا از سمت راستش ده - پونزده تا خونه رو بیا اینور. اون خونه رو ببین همونو می گم!!
من: باباجون دقیقا 10 تا یا 11 تا یا 12 تا یا 13 تا یا 14 تا یا 15 تا؟
بابام: لازم نکرده با پدرت بحث کنی اصلا برو سراغ درس و مشقت!!!
*****
پ.ن: تحقیقا من به همراه والدینم با این آدرس دادنامون خانواده رستگاری هستیم. :|
ب.ن: ژاله رو افسار کشون بردم خیاطی ثبت نام کردم. تصور کن آموزشگاه خیاطی ای رو که من و ژاله کارآموزاش باشیم.