روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

استاد ترقی نژاد

دختر خاله جان نشسته و داره از اعترافات زمان دانشجوییش میگه که با دوستاش رفته بودن یه سری سایت مهم رو دستکاری کرده بودن از جمله سایت دانشگاه ما و رسیده بودن اطلاعات سایت ما. اون زمانا که ما جوون و دانشجو بودیم. بعد گفتم خب بعدش چه کار کردید؟ گفت: هیچی بدون دستکاری اومدیم بریم. گفتم: یعنی نمره هامونو نبردید بالا؟ گفت: نه. گفتم: واقعا نبرید؟ گفت: نه. گفتم: خاک دو عالم تو سر خودت و دوستات! پرسید: چرا آخه؟ گفتم: استاد ترقی نژاد تو نمره های منو می بردی بالا، من از اون طرف معدلم می رفت بالا، معدلم می رفت بالا بدون کنکور می رفتم ارشد می خوندم، اونجا هم به خاطر موفقیت توی ارشد انگیزه درس خوندن من قلمبه می زد بیرون از اون طرف می رفتم دکتری رو می گرفتم. بعد چند تا کتاب می نوشتم با چندتا مقاله. می شدم دکتر حسابی 2. اونوقت وقتی مُردم به خاطر خوش نامیم ملت اینقدر برام فاتحه می خوندن تا می رفتم بهشت. بعد هم که اونجا زندگی جاویدانه. نهرهای جاری زیر درختان و بالش های نرم و سبز و... یعنی توئه کله پوک نفهمیدی که بهشت رو با تمام امکانات جانبیش از من دریغ کردی؟ 

بیچاره یه عذاب وجدانی گرفت. D:

 

ب.ن: من جمعه هم تهرانم. :)
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد