روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

وولم میاد

یکی نیست به من بگه دو دقیقه عین بچه آدم بتمرگ سرجات. یه خرده به این اتاقت برس که توش سگ صاحبشو گم نکنه. همش وولَم میاد! نمی تونم عین آدمیزاد بمونم یه جا. در همین راستا که دیگه نمی دونم وولمو کجا بریزم فردا دارم میرم اصفهان! یه مدت می خوام بپلکم اونجا تا زاینده رود رو بدون هماهنگی من دوباره نبندن.

ب.ن: تو رو خدا کامنت دونی پست قبل رو از اول یه نگاه بندازین. خداشاهده 90 درصدش شده خدا شاهده! مُسری بود انگاری. من گفتم منو دعا کنید شفا پیدا کنم دیگه نگم خدا شاهده؛ گویا اینطور که معلومه همه متحد با هم باید یه مینی بوس کرایه کنیم بریزیم توش، تو راه هم یکی بزنه پشت قابلمه یکی هم کفتر کاکل به سر رو بخونه بقیه هم دو انگشتی دست بزنن، بریم امامزاده، لحاف دشک بندازیم تو امامزاده بخوابیم تا حاجت نگرفتیم و شفا پیدا نکردیم بیرون نیایم! (ما داریم به کجا میریم؟) D:

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد