روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

پیش میاد دیگه. شما سخت نگیرید.

حواس واسه آدم نمی ذارن که. این قضیه ای که می خوام بگم رو باید بعد از نمایشگاه کتاب می گفتم یادم رفته!

باری، روزی که من و دو تا از دوستام رفته بودیم نمایشگاه بعد از بالا و پایین کردن نمایشگاه گفتیم بریم یه کم تفریحات سالم انجام بدیم! واسه همین رفتیم پارک جمشیدیه. بماند که توی نمایشگاه از بس راه رفته بودیم نزدیک بود کفشامون پاره بشه، حالا انگار آیه نازل شده بود ما به تفریحات سالم بپردازیم. همین طوری که داشتیم می رفتیم و مراحل سخت رو طی می کردیم و دشمن فرضی رو شکست می دادیم، گفتیم یه خرده خستگی در کنیم نشستیم تو سایه یه درختی. یدفعه از دور چشم شیما افتاد به نقش نگاره صورت یه آدمی بالای یه دیوار خیلی بلند لابه لای یه سری گل و بوته. نمی دونم این نقش برجسته رو دیدینش یا نه، اما از اونجایی که ساخت این پارک رو به دوره سراسر کفر و الحاد و بی دینی قبل نسبت می دن (حتی آوردن اسمش کفاره داره! آیکون خوندن 70 تا قل هو الله و فوت کردن به خودمون و جمیع خوانندگان!) شیما سریع گفت من مطمئنم این عکس رضا شــ*ـاهـ*ـه!

باری از اونجا تر(!) که همیشه چیزای «جیز» و «اسمشو نیار» جالبترن، سریع بلند شدیم بریم ببینیمش. توی راه هم به هوش و ذکاوت و چشمای تلسکوپی خودمون کلی افتخار کردیم و احسنت گفتیم. کلی هم سجده شکر و ثنا و حمد به جا آوردیم که خدا ما رو برای نجات بشریت خلق کرده! اگه ما رو نمی آفرید و تو عدم می موندیم حیف می شدیم به خدا!

باری، برای دیدن اثر باید یه سری حرکات نمایشی رزمایشی در می آوردیم تا برسیم بالا. در این حد که پرستو طناب می نداخت واسه من، منم کیفمو پرت می کردم بالا و پرستو تیز می گرفتش. از اینور هم من دست شیما رو گرفته بودم که از صخره های سنگلاخی پرت نشه تو دره ای که تهش معلوم نبود! (البته شما اصلا نگران نباشید ما داشتیم از پله بالا می رفتیم چون خیلی خسته بودیم پله ها در حد اورست بودن واسمون!) تا رسیدیم جلوی اثر. از اونجایی که موضوع روش تحقیق شیما توی دوران کارشناسی کلهم همین رضا بود دیگه افسار مغز و عقلمون رو دادیم دستش.

من: شیما این نقش برجسته هه چرا این قدر مشکوکه؟ چرا کلاه رضا این شکلیه؟

شیما با نگاه عاقل اندر سفیه: خب عزیز من، من موضوع تحقیقم رضا بوده. این مال قبل از رسیدن به تخت سلطنت و حاکمیته!

پرستو: شیما این نقش برجسته هه چرا این قدر مشکوکه؟ چرا سیبیل رضا این شکلیه؟

شیما همچنان با نگاه عاقل اندر سفیه: خب عزیز من، من موضوع تحقیقم رضا بوده. این مال قبل از رسیدن به مسند قدرته!

ما هم گفتیم خب این موضوع تحقیقش رضا بوده خیلی بیشتر از ما بارشه! دیگه شیما وایساد پهلوی اثر، من و پرستو هم با دهن باز زل زدیم به سخنان گوهربار شیما که به علت ذیق وقت فقط اول جمله هاشو برای عبرت گیری آیندگان میارم. (همه اینا رو با ژست سخنرانا بخونید!)

من در فصل اول تحقیقم اشاره کردم به این مسئله که رضا...

در فصل دوم قید کرده بودم که رضا کلا آدمی بود که...

در فصل آخر من علل ناکامی های رضا رو آوردم...

معتقدم اگه رضا اون اشتباهات رو نکرده بود...

 من برای آشنایی بیشتر خوانندگان از اقدامات رضا، از کتاب دکتر میم دال و دکتر جیم ذال به عنوان منبع استفاده کردم...

 اون روزی که من توی کتابخونه نشسته بودم و فیش برمی داشتم برای تحقیق رضا...

خلاصه هی گفت و ما هم هی سر تکون دادیم و تایید کردیم و به این تحقیق ارزشمند مرحبا گفتیم. که تو همین اثنا یه پدر بسیار با محبتی دست بچشو گرفته بود و داشتن از جلوی ما رد می شدن که بچه هه به باباش گفت بابا این عکس کیه؟ باباش گفت: عکس ستار خان پسرم. :|

شما خودتون تصور کنید قیافه من، قیافه پرستو و از همه مهتر قیافه شیما رو در حالی که زل زده بودیم به چشمای نقش برجسته و تا حدود یه دقیقه همون طور چشم تو چشم بودیم با ستار! شاید باورتون نشه ولی بیچاره عکسه معلوم بود داشت داد می زد که بابا، چرا جفنگ می گید؟ من ستارم. ستار! رضا خر کیه؟ بعد دیگه از اون زاویه نگاه کردیم دیدیم بیچار چقدر تابلوئه که این سَـتاره! و ما به عنوان سه عدد کارشناس تاریخ چّه سوتی گل درشتی دادیم. شیما گفته رضاست ما هم بلانسبت شما عین یابو سرتکون دادیم گفتیم آره آره رضاست! خلاصه بعد از توبه و استغاثه و ناله به درگاه ایزد منان و بعد از کلی اشک و فغان گفتیم: ســـتار ما رو ببخش. تو از اول ستار بودی، ما نفهمیدیم. دیگه جمیعا می خواستیم بریم این مدرکامون رو آتیش بزنیم بشیم عبرت خاص و عام که از نگاه ستار خوندیم که ما رو بخشیده. برای اینکه از دلش دربیاریم کلی باهاش عکس انداختیم بعدش هم لپشو کشیدیم و برگشتیم!

پ.ن: خدا شاهده قبول داریم سوتی بزرگی دادیم دیگه خواهشا شما ما رو شماتت نکنید. بچه به این خوبی اومده خودش سوتی خودشو جلوی انظار عمومی لو داده.

پ.ن: نتیجه گیری اخلاقی: با رفیقی که موضوع روش تحقیقش رضا بود نرید پارک جمشیدیه. :"

پ.ن: پیشاپیش مدیونید اگر خودتون چه در زمینه تحصیلات، چه در زمینه شغلی، چه در زمینه زندگی مشترک، چه در زمینه اقتصادی، فرهنگی، هنری، سوتی گنده داده باشید و به ما بخندید! :" (ستاد روحیه سازی خودمون)

پ.ن: اگه می دونید تو یه کاری خیلی تبحر و تخصص دارید و توی همون کار سوتی دادید بگید دوره هم روحمون شاد شه بخندیم. با تشکر. اجرتون پیشاپیش با آقا!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد