روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

کمبود امکانات

چند وقت پیش با چند تا از دوستام بیرون بودیم همین طور که طبق معمول چرت و پرت گفتنای ژاله به حمدالله به راه بود رفتیم تو یکی از پاساژا. تو یکی از مغازه ها همینطوری داشتیم می خندیدم که یه دفعه دیدیم یه مامور راهنمایی رانندگی اومد تو پاساژ. یه راست هم داره میاد سمت ما. یه دفعه ژاله گفت بچه ها من خیلی خندیدم نکنه بیاد منو بگیره ببره! من گفتم آی کیو این پلیسه راهنمایی رانندگیه. ژاله هم گفت خب همون دیگه منم وقتی داشتیم از روی خط عابر پیاده رد می شدیم خندیدم! حالا تعقیبم کرده اومده کت بسته منو ببره! بعد دیدیم یارو اومد تو مغازه. عینک آفتابی هم به چشمش بود. یه آن همه مون ترسیدیم. بعد برگشت به پرستو گفت. خانوم من از شما خیلی خوشم اومده میشه شمارتونو داشته باشم برای خواستگاری؟ :| (این تابلو ایستش همین طوری تو هوا تو دستش!) پرستو هم پیچوندش و تموم شد و رفت.

دیروزبا ژاله بیرون بودیم از قضا تو همون پاساژه دیدیم که یه برادر دیگه از زحمتکشان راهنمایی رانندگی اومد تو.

 ژاله: اِ ندا از اینا. این دفعه دیگه نوبت منه!

 من: چی رو نوبت توئه؟ نوبت منه!

ژاله: خجالت بکش من دو سال از تو بزرگترم. نوبت من میشه دیگه.

من: نه کی گفته؟ اون مال قدیم بود. نوبت منه.

ژاله: من سن تو بودم با بابام اینطوری حرف نمی زدم!

من: چه ربطی داره؟

ژاله: هیچی همون میخواستم بگم نوبت منه.

این وسط دیدیم برادره رفت!

ژاله: دیدی رفت؟

من: آره همش تقصیر تو بود!

ژاله: چه رویی داری؟ تقصیر خودتو میندازی گردن من؟

من: آره دیگه تو از من بزرگتری منه خام از تو الگو میگیرم!

ژاله: اصلا ولش کن ما برای چی اومده بودیم تو این پاساژه؟!

 

پ.ن: آقا! اصلا برای چی برادران زحتمکش راهنمایی رانندگی میان تو پاساژا آیا؟ مسئولین رسیدگی کنن خب. :"

پ.ن: آقا! کمبوده امکاناته!

پ.ن: نتیجه گیری اخلاقی. آقا یعنی خانوم! پاساژی نرید که دور و ورش پلیس پرسه می زنه! فقط در صورتی برید که تنهایید!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد