روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

سه دو یک پخش میشه!

بعد ما تصمیم گرفتیم به سر فتنه گری.. چیزه ببخشید به سَردَمداری(!) هویج عزیز بریم اینجا و بعد از شور و مشورت یه سری بازی وبلاگی ردیف کنیم بعد با رای گیری یکی رو انتخاب کنیم بعد خودمون خوشحال خوشحال خومودن به رای خودمون اعتراض کنیم بعد هم در کمال تعجب، مثل بچه آدم بیایم بازی رو انجام بدیم!! D:

تصمیم بر این شد که هر کس یه متن یا یه شعری رو انتخاب کنه و بخونه و ضبط کنه و بذاره وبلاگش. بقیه رو هم دعوت کنه تا بازی کنن.

من هم تیز اومدم با همکاری و مساعدت خودم یه استودیو رادیویی راه انداختم در حد چی. یه اسپری تافت آوردم و با یه چسب نواری میکروفون سیستم رو چسبوندم رو این تافته و واسه خودم میکروفون و پایه درست کردم!! :" 

بعد هم واسه دکور یه سری کاغذ و خودکار و یه لیوان آب گذاشتم بغل دستم! :" (حالا انگار شما اینا رو می بینید!)

بعد کفش آهنین به پا کردم تا برم رو مخ خانوم والده که اجازه بده از دفتر خاطراتش خاطره وردارم تا براتون بخونم. به حمدالله راضی شد و منم سه تاش رو که مربوط میشد به بچگی های خودم رو خوندم و ضبط کردم. 

شد این

منتها قبلش باید بگم اصلن انتظار شنیدن صدای قشنگ نداشته باشید. من اگه صدام خوب بود اول از همه می رفتم رادیو ایران (یا فرهنگ؟ یا جوان؟ یا پیام؟ یا سراسری؟) تو برنامه راه شب ثبت نام می کردم و به صورت زنده برنامه می دادم بیرون و قطعن دیگه اینجا نبودم. 

اسم بابام علی می باشد فلذا وسطش گیج نشوید!

آخر هر جمله مامانم محض احتیاط واجب یه دونه از این آیکونا « :| » بذارید. به ویژه آخر خاطره آخری.

سه تا خاطره کوتاهه. خاطره اولی مال دو سالگیمه. دومی شیش سالگیم و سومی هفت سالگیم. 

همه باید بازی کنن. (سحر، نسیم، شاپرک، نیلا، مریم ها و... خلاصه همه) هر چیزی هم میشه خوند. شعر حافظ با تفسیر حتی. یه پست از وبلاگ خودتون حتی.

پیشاپیش ببخشید اگه یه ریزه طولانیه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد