روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

جواب ارشد

تندی اومدم بگم ارشد، دانشگاه بـ.ـوعـ.ـلی هـ.ـمــ.ـدان قبول شدم. اصلن فکرشم نمی کردم. خیلی خوشحالم. وای خدایا شکرت. از این بهتر هیچی نیست.

 

ب.ن: یادمه دقیقا یه هفته قبل از اینکه جوابای اولیه ارشد بیاد من اینقدر بیخیال بودم که خدا بگه بس. سر خوش سرخوش به ژاله اسمس دادم گفتم: وای ژاله تو بد موقعیتی گیر کردم.

گفت: چی شده؟

گفتم: هفته بعد جوابا میاد. موندم وقتی اعلام کردن رتبم یکه و از 20:30 اومدن باهام مصاحبه کنن چـــی بپوشم!

ژاله اس داد: اه مسخره. فکر کردم چی شده. ترسوندیم دیوونه. من هی درگیری فکری دارم تو هم هی اذیت کن.

گفتم: درگیری فکری؟ چی شده؟

گفت: آره. همش تو فکرم. همش موندم.

گفتم: خب چی شده؟

گفت: همش تو فکرم وقتی رفتم دانشگاه تهران با پسرای اونجا چه جوری برخورد کنم!! D:

 

ب.ن: ژاله هم دانشگاه شهر خودمون قبول شده. :)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد