روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

نامه ای به جزوه

دخترم! جزوه! مامان با تو حرف می زند (یه وقت فکر نکنی خواستم نامه ام رو مثل چارلی چاپلین به دخترش شروع کنما. هیچ هم اینطوری نیست اون بیچاره که اصلن نامه ننوشته. اون نامه ها همش توهمی بودن ولی نامه من به تو خیلی هم راست راستکی و واقعنکیه.)

باری، دخترم جزوه! در این زمانی که مادرت دارد زندگی می کند همه چیز خیلی خوب است. شنبه ها با بروبچ می رویم میدان اصلی شهر جمع می شویم. یک وقت فکر نکنی می رویم به آلودگی هوا اعتراض کنیما، نه، می رویم دور هم شاد باشیم! اگر نیت مان اعتراض بود خب تا حالا یه کسی یه فکری برای این خراب شده می کرد. تازه ما خیلی هم افتخار می کنیم شهرمان ایــــن همه کارخانه دارد چون نشان می دهد ما خیلی پولداریم.

جزوه جان! اگر این زمان بودی و توی تقویم هایمان را نگاه می کردی می دیدی که یک روز از سال را اختصاص داده اند به روز دختر. ما دخترها در این روز خوشحال و فانتزی از این اسمس به آن اسمس، از این وبلاگ به آن وبلاگ، می رویم و به هم تبریک می گوییم و آخر پیاممان هم چند تا آیکون کیس و بوس و ماچ برای هم می گذاریم. به خاطر اینکه تمام حقوقمان با پسرها برابر شده و هیچ غمی نداریم و با خیال راحت این روز خجسته را جشن می گیریم. اصلن از همون اول ما لنگ همین یه روز بودیم.

جُزی! دیروز با خاله ژاله ات رفتیم کافی نت تا ببیند زمان انتخاب واحدش کِی است. یک پیغامی داده بودند که نوشته بود مهلت انتخاب واحد برای ورودی های 91 و ما قبل تا 18 شهریور. یک دفعه خاله دیوانه ات بلند شد و وایساد به جیغ و داد و ننه من غریبم بازی که ای داد مهلت تموم شد و من انتخاب واحد نکردم! من هم گذاشتم تا خوب به غربت بازی اش ادامه دهد. وقتی ساکت شد یکی زدم پس کله اش و نشاندمش سر جایش و گفتم پروفسور نوشته ورودی 91 و ماقبل. توی ابله ورودی 92 هستی! گفت: اِ؟ مگه سال 92 ست؟ گفتم پس فکر کردی هنوز تو نود و یکیم؟ گفت: اه.. آره چه زود گذشت! جزوه جان قدیم ها سال ها دیرتر می گذشت. توی اتوبوس یه خانم پیری می گفت برکت سال ها رفته...

جزوه ی مادر! داشتیم با پدر بزرگت دو کلام اختلاس چیزه ببخشید اختلاط می کردیم. که یکهو درآمد و گفت ندا کاش من شهید شده بودم تا تو می رفتی یه دانشگاه بهتر مثلن دانشگاه تهران ادامه تحصیل می دادی!! بعد یکدفعه خندید... هی خندید، خندید و ریسه رفت. دستش را گذاشت روی دلش و قهقهه زد. ولی من خودم دیدم که پدرم دارد گریه می کند. در واقع گریه می کند. گریه می کند...

مادریم! خاله نسترنت از بس کافکا و هدایت خوانده افسردگی گرفته. هی زد به این در، هی زد به آن در، خب نشد. شبهای روشن داستایفسکی را می گیرد دستش و هی می خواند و هی بیشتر ساکت می شود. هی ساکت... هی ساکت... بعضی وقت ها یادمان می رود که نسترنی هم هست. خاله شیوایت بعد از 9 سال زندگی عاشقانه که داستانشان را باید تو کتاب ها می نوشتند، از شوهرش جدا شد. می گوید افسردگی گرفته. این روزها افسردگی یک جورایی مد است. همه هم دارند. خوشگل و موشگلش را.

دختریم! اینقدر چیزهای باحال هست که تو نمی توانی حتی یک لحظه هم تصورشان کنی. مثلن توی همین کره زمینمان یک نفر نشسته آن سر دنیا و هی دارد برنامه می ریزد و نقشه می کشد که بیاید این سر دنیا یک جنگی برپا کند تا یک جنگی را تمام کند!! اصلن در حیرت این صلح و حقوق بشر انگشت به دهان می مانی. نگران نباشی ها؛ همه چیز خوب است.

جزوه مامان! چند وقت پیش داشتم زنگ می زدم به یک نفری آهنگ پیشواز گوشی اش این بود:

من بلاتکلیفم/ من آسم دارم/ اینجا چه کنم؟

 

جزوه ام! چون می دانم این نامه را دقیقن شب امتحان می خوانی (اصولن اخلاقت اگر به مادرت رفته باشد موقع درس خواندن فیلت یاد چیزهایی می کند که عمرن روز عادی بروی سراغش) بهت می گویم: ورپریده، ذلیل شده، این ترم هم اگه مشروط شی پا میشم میام حراست دانشگاتون تکلیف خودمو با تو روشن میکنم. من و اون بابای بدختت شبا میریم مسافر کشی(در آینده زنا هم میرن مسافر کشی!) جون می کَنیم هی پول می ریزم تو حلقوم اون دانشگاه، تو میای تاج مشروطی می زنی به سرم؟؟؟ (نسل تحصیل رایگان کلن منقرض شده. همه دانشگاه ها اون زمان پولین. تازه دو ترم یه بار هم اولیا باید برن شیشه های دانشکده ها رو پاک کنن! وگرنه بچه ها رو از تحصیل محروم می کنن!) جِز ِ جیگر زده، من نامه نوشتم که الان بخونی؟ آره؟ قربون بچه های مردم رفتی! پا شم سیخ داغ کنم؟؟ نگا! اون داداشت جامدادی همش از تو یاد می گیره ها. ای خدا منو از دست این بچه بکش. برو بتمرگ سر درس و مشقت. روانمو ریختی به هم دیگه حس خداحافظی کردن ندارم. از جلو چشمم گم شو. تا یه ماه از پول تو جیبی خبری نیست. 

 

پ.ن: یعنی واقعن نامه من به دخترم رو خوندید؟ کجا رفته اون حریم های خصوصی؟ کجا رفته اون همه فرهنگ و احترام به هم نوع؟ خوبه بیام سروقت نامه های شخصی تونن؟ نه می پسندید؟



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد