روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

یه مدته که افتاده رو زبونم. :|


یادش بخیر وقتی کلاس پنجم دبستان بودیم زنگ تفریحا با دوستان ِ جان می رفتیم تو حیاط و بلند بلند می خوندیم:


امشب عروسیه توئه، چشما به دنبال توئه، حلقه زرد عاشقی، زیور دستای توئه(!!)




پ.ن: اون زمانا که حلقه های عاشقی زرد بودن نه طلا سفید!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد