روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

خبیث

آیفون رو می زنم مامانم جواب میده. میگم: نمی خواد در رو باز کنی خودم کلید دارم.

میگه: پس چرا زنگ زدی؟

میگم: می خواستم از نگرانی ِ این که نکنه کلید نداشته باشم درت بیارم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد