روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

شاید هم یه اتیکت چسبوندیم رو پرده که به خط اتوی پرده ما دقت کنید!

الان حدود 24 ساعت مونده به عید، به این صورته که اخوی با میز اتو وایساده پشت پرده ها و میز اتو رو چسبونده به پرده، خانوم والده از این سو، پرده رو روی میز صاف نگه داشته، ابوی هم داره با شدت و حدت پرده ها رو اتو می کنه، منم دارم به اخوی فرمون میدم که میز رو کجا بچرخونه! :| هر از گاهی هم اخوی یه چیزی می پرونه من می خندم ابوی هم که وحشتناک جو گیره و انگار داره یه پروژه مهم ساختمانی رو رهبری میکنه یه داد میزنه ما ساکت میشیم! :|

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد