روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

خدا شاهده!

وقتی میگم ما دقیقه نود رو رد کردیم و کل زندگی مون در دقایق اضافه داره سپری میشه نگید نه!

خانوم والده: فردا هوا خیلی خوبه. بریم مسافرت؟

جمیع خانواده: آره خیلی خوبه. بریم جمع کنیم!

هیچی دیگه داریم جمع می کنیم فردا صبح زود بریم قم! حالا دیگه نمی دونم در خلال سفر این والدین ما اون وسط مسطا دوباره تو ضربات پنالتی چه تصمیماتی بگیرن. مامان بابای من جو گیرن، با احساسات ما منچ و حکم هم بازی می کنن؛ خدا رو چه دیدید شاید از مرز هم خارج شدیم! به هر حال رفتنم با خودمه ولی برگشتنم رو از همین جا حواله می کنم به باری تعالی! :"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد