روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

گویا لحظه دیدار نزدیک است! :|

آقا حراست بود؟ عاشقش بودم عاشقم بود؟ حری جون رو فکر نکنم دوستای الانم اصلا بشناسن. ما با این حراست دانشگاه دوران کارشناسیم خاطره داشتیم مزید! ما هی اومدیم جلف و جفنگ بازی درآوردیم و توی تیریپ مسخره بازی گفتیم عاشق حراست شدیم و این صوبتا. حتی اومدیم اینجا براش نامه عاشقانه هم نوشتیم! حالا نزد و راست راستی اومد خواستگاریم؟!! :| تو رو خدا میبینید؟

پ.ن: سق رو دارید؟ نفس رو دارید؟ حقه حق!  :"

پ.ن: یا رحیم! حالا که خرمون همچین افسار پاره کرده و داره یورتمه میره، حالا که انقدر همه چیز شهد و شکره و ما به شوخی میگیم تو جدی می گیری، خب بگو اسب سواره بیاد خب این چه کاریه؟ :"


ب.ن: قسمت نهم نامه به کودک

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد