روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

کلید رو دست به دست کردن الان دیگه دست ماست!

کلا قرار وبلاگی با دوستات در حد خوردن بستنی شاتوتی وسط ظل آفتاب که مزه میده چه برسه که با چندنفر از خوبا و قدیمی های بلاگستانش هم قرار بذاری. :)

و اینگونه شد که ما، اعم از من، جناب مهندس عزیز، میراژ عزیز شیطونم و شبنم جیزقول بلای عزیزم (خواننده بدون وبلاگ)، رفتیم خیلی جدی (دقت کن خیلی جدی. مدیونه هر کی فکر کنه ما جدی نبودیم!) نشستیم توی یه کافی شاپ و تمام مسائل و مصائب و مشکلات کشور رو در همه ابعاد اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، سینمایی، فوتبالی، کتاب خوانی، موسیقی، وبلاگی، روانشناسی و سیاسی حتی، کارشناسی کردیم! بعد خودمون به این نتیجه رسیدیم چه متفکرینی هستیم و مردم خبر ندارن! :"

از خلاصه مباحث فوتبالی همین رو بگم که همگی به توافق رسیدیم در آینده پسرامون رو بذاریم مدرسه فوتبال تا از این راه بسیـــار حـــلال امرار معاش کنن.

به قول میراژ وقتی دیدیم بچه نشسته داره درس می خونه دو تا میزنیم پس کله اش و داد می زنیم سرش که: ورپریده باز نشستی داری درس می خونی؟ ذلیل شده پاشو برو دو تا رو پایی بزن ببینم! میخوای بشی عین من؟

پ.ن: در آخر وقتی دیگه مطمئن شدیم مشکلی در جهان باقی نمونده همگی از کادر خارج شدیم! D:


ب.ن: قسمت دهم نامه به کودک

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد