ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
از اونجایی که بنده نمونه بارز یه دانشجوی ایرانی هستم (که در این هیچ حرفی نیست) و در دقیقه نود بودنم هم هیچ شکی نیست تمام تحقیقا و پروژه هام از هفته اول اسفند دویده و دویده تا به الان رسیده! D: قشنگ دوشنبه باید دو تا پروژه تحویل بدم! الان هم نشستم خوشحال خوشحال دارم سوت می زنم! :" انقدره که کار زیاده دیگه نمی دونم به کدوم برسم و کدوم کتاب رو ورق بزنم! شدم عین این مردای عیالوار که نمی دونه دهن کدوم بچش لقمه بذاره!
دم غروب به بابام گفتم: بابا سرت خلوته؟ گفت: آره بابا. بیکار بیکارم. چطور؟ گفتم: میشه از روی این کتابه بخونی من تایپ کنم؟ گفت آره بابا. بعد هم اومد نشست پهلوم. خوند و تایپ کردم. بعد از دو دقیقه رفت نشست رو تخت. خوند و تایپ کردم. بعد از دو دقیقه دو تا بالش گذاشت پشتش و تکیه داد. خوند و تایپ کردم. بعد از دو دقیقه دراز کشید. خوند و تایپ کردم. بعد از دو دقیقه بلند شد و نشست. خوند و تایپ کردم. بعد از دو دقیقه گفت: همشو باید بنویسی؟ گفتم: آره بابا. بعد خوند و تایپ کردم. بعد از دو دقیقه دوباره گفت: نمیشه از روش عکس بگیری عکسشو بذاری پاور پوینتت؟!! گفتم: نه. باید بنویسم. چون باید متنش رو تغییر بدم. بعد خوند و من همچنان تایپ کردم. بعد از دو دقیقه دوباره دراز کشید. شاید باورتون نشه ولی خوند و منم تایپ کردم! بعد از دو دقیقه کتاب رو داد دستم گفت: بگیر خودت تایپ کنم فکر کنم آقای منوچهری کارم داشته باشه!! بعد هم رفت! :|
پ.ن: بعد میگن به کی رفتی؟ میگم به بابام :)