روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم



سلام ناصر!


الان نمی دونم من باید خوشحال باشم که سالروز تولدم با تو توی یه روزه یا تو باید خوشحال باشی که روزی به دنیا اومدی که 158 سال بعدش من به دنیا می اومدم؟! راستش نمی دونم یکی بودن سالروز تولدم با تو خوبه یا بد؟ حتی نمی دونم چه حسی داره؟ خب تو دستت از این دنیا کوتاهه. من رو هم نمی شناسی. ولی متاسفانه یا خوشبختانه من چه خودم می خواستم چه نمی خواستم به خاطر اون 4 واحد تاریخ دوره قاجاری که ترم 6 کارشناسی پاس کردم می بایست هم خودت رو می شناختم هم جد و آبائت تا صدها پشت و هم نوادگانت رو تا همین الان؛ تا بتونم سر امتحان یه چیزی تحویل استاد بدم که بعدا بهم بگن کارشناس تاریخ! چیه می خندی با اون سیبیلات؟! آره دیگه می خندی! اینا ها تو عکست هم معلومه! نگو دوران شما هم کارشناس تاریخ بودن خنده دار بوده!

می دونی ناصر؟ با اینکه من همه درسا رو خیلی خوب خوندم و کلی هم چشم و چار گذاشتم واسه کتاب خاطرات این پسره مباشرت، محـ.ـمد حسن خان صنیــ.ـع الــ.ــدوله مشهور به اعـ.ــتمادالسلـ.ـطنه و یه تحقیق توپ ازش نوشتم واسه استادم و کلی سر تو، آره سر خودت، با بردار جان حزب الله بحث و کل کل کردیم و نمره قاجارم هم 18 شد، نمی دونم چرا یهو همه چیز اونجور که باید بشه نشد. من کارشناس تاریخ شدم ولی همه به رشته تحصیلی من خندیدن (بازم که داری می خندی پدر سوخته؟) آخه تو این دوره کارشناس تاریخ بودن در حد یه جوکه. واقعا هم در حد جوکه که من بخوام با این مدرک برم سرکار! تو این دوره به هر کس که اینو بگی اول کلی بهت می خنده بعد هم دعا می کنه که زودتر سلامتی روانت برگرده!

آهان تا یادم نرفته حالا که یاد محمد حسن جان صنیع الدوله رو کردیم بگو ببینم مَمَد حسن چطوره؟ هنوزم اونجا واست هر روز صبح روزنامه می خونه؟ هنوزم هر شب خاطرات دربار رو می نویسه؟ سلام منو بهش برسون بگو دمش گرم واقعا، علاوه بر اینکه نمره خوبی از استاد سختگیرم به خاطرش گرفتم کلی هم به خاطر کتابش دعاش کردم. خاطراتش اند خنده ان. به خصوص اون قسمتایی که قربون صدقه سیبیلات میره! راستی ناصر، ممد راست میگه تو خسیس بودی و دستور میدادی برگای پاییزی رو بسوزنن واسه آتیش حموم؟؟ دمت گرم بابا، تو که انقدر به فکر صرفه جویی منابع ایران بودی پس چرا انقدر گند کاری بالا آوردی؟

پسر! نمی دونی! تو مُردی، سلسله ات هم منقرض شد اما ما هنوز داریم تاوان خوش گذورنی ها و عیاشی ها و ندونم کاری های تو و پسرا و نوه هات رو میدیم. ناصر، شماها که انقدر سست عنصر بودید جدی چرا شاه شدید؟؟ نه جدی. وقت کردی رو این مساله فکر کن.

بگذریم آقا ناصر! حیفه شب تولدمون رو به خاط هیچ و پوچ خراب کنیم. ناسلامتی من با شخص خودت خاطره خوب هم دارم. کلی، هم اون روزا با ژاله سر اینکه تو توی سال چندم سلطنت کشته شدی خندیدیم. من می گفتم 50 سالگی ژاله می گفت 49 سالگی! یه استدلالای خنده داری می آورد که آدم نمی دونست چی بگه. آخرش هم ژاله نتیجه گرفت که تو 49 سالگی فلنگ رو بستی و اگه زنده می موندی به جای مراسم چهلمت می تونستی 50 سالگی سلطنتت رو جشن بگیری! آخه ژاله هم مثلا کارشناس تاریخه خیر اون سرش. (نگاه، نگاه بازم خندیدی!)

خب ناصر جون با اینکه حرف زیاده اما دیگه سرت رو درد نمیارم چون اگه بخوام هم بگم سر خودم درد میگیره بعد باید بیفتم دنبال ژلوفن و این صوبتا! خوبیت نداره. برو به زندگی پس از مرگت برس و لپ ممد حسن رو هم از طرف من بکش! وقت کردی جوابم رو بده و بهم بگو چه جوری اون سیبیلا رو 50 سال اون مدلی نگه داشتی شیطون بلا؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد