روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

برید اونور بذارید بزنه!

یه رینگ بوکس رو تصور کنید که خودتون هم یکی از بوکسرای مسابقه اید. حریفتون هم تا می تونه بهتون مشت و لگد می زنه. (البته من اگه یه درصد از قوانین بوکس سر در بیارم و شک دارم تو بکس لگد هم بزنن! اینا مهم نیست! مهم اینه که چون من خودم این رینگ توهمی رو خلق کردم توش هر جور ضربه ای آزاده! اصلا زنا هم می تونن بیان استادیوم! D:) داشتم میگفتم طرف هم می زنه و می زنه. تو هم اجازه می دی که بزنه. هر مشت و لگدی رو هم تحمل می کنی. اما یه دفعه مثل فیلمای هندی تو جو گیر میشی و چنان غیرت سرتا پای وجودت رو تسخیر می کنه به صورت خیلی جو گیرانه دستکش بوکس رو در میاری و چنان سیلی محکمی، چنان سیلی محکمی، چنان سیلی محکمی می خوابونی تو گوش طرف که داداشمون 700 دور، دور خودش می چرخه. بعد دوباره بهش اجازه میدی همون چک و لگدای قبلیش رو بزنه. مهم اینه که تو 700 دور، دور خودت نمی چرخی. همون یه دونه سیلی شرف داره به همه این مشت و لگدای کوچیک!

حالا چی می خواستم بگم؟ می خواستم بگم حکایت من و زندگیمه. گذاشتم هر چقدر دلش خواست بزنه. چک، لگد، مشت و... اینا خیلی کاری نیستن. چون زندگی هیچوقت جوگیر نمیشه! مهم اینه که من جوگیر میشم!! مهم هم اون سیلی ست که گهگاه محکم می خوابونم تو گوشش! مهم اینه که از خودم راضی ام.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد