روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

رسالت سامی یوسف و ساعتم!

جدیدنا (تا سقف 3 ماه برای من میشه جدیدنا [بعد خودم نمی دونم جدیدنا ماضیه یا مضارع!!]) سامی یوسف (گوشیم) هی دمی به ثانیه ای ارور میداد که سیم کارت تو گوشی جا به جا شده و بعد خودش خوشحال خوشحال ریست می شد. اولها که ضربه بهش میخورد از این ارورا میداد بعد کم کم هی لوس شد و تا به جایی رسید که بهش دست میزدم ارور می داد سیم کارت جابه جا شده. با خودم گفتم دیگه خیلی ازش مراقبت میکنم تا ارور نده که دیدم از من مراقبت و از این لوس بازی. بعد دیدم در کمال تعجب دیگه بهش نگاه هم می کنم ارور میده! :| دفعه آخر دیگه گفتم ازش خیلی خیلی خیلی مراقبت می کنم. این جمله هنوز تو خاطرم نقش نبسته بود که سامی یوسف جان از دستم افتاد و محکم خورد به موزاییک و چند دور هم واسه خودش بندری و هلیکوپتری رفت! :| اصلا شما ببینید نفس رو. هنوز منعقد نشده اینه وای به روزی که می خواستم تصمیمم رو عملی کنم! :| (در ضمن ناخونم هم این وسطا شکست. یکی نیست بگه تو چی میگی این وسط؟) گفتم دیگه تموم شد سامی یوسف بی سامی یوسف. بی گوشی شدم. بعد که رفتم ورش دارم و باهاش برای همیشه خداحافظی کنم دیدم هیچیش نشده اصلا! خدا شاهده از اون موقع تا الان یه بار هم ارور نداده سیم کارت جابه جا شده و فی الواقع داره عین یه بچه آدم یعنی عین یه بچه گوشی کارش رو می کنه بدون اینکه منو حرص بده! :|

نتیجه گیری اخلاقی: بعضی چیزا یا آدما جنبه ندارن. اگه بیش از حد نی نی به لالاشون بذاری بسیار پررو میشن. یه تشر بیای خودشون می فهمن زیادی لوس بودن و شک نکنید درست میشن.

پ.ن: عینا همین اتفاق واسه ساعتم هم افتاده. :"

پ.ن: مــن بــچه منضبــطی هــستم (نقطه) :"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد