روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

من نمی خوام تو اون اتاق بمیرم!

از این همه آدم روی کره زمین من باید با سه نفری هم اتاق بشم که یکیش توی خواب خیلی واضح و بلند حرف میزنه و تازه مثل جیگر ِ کلاه قرمزی هر چیزی رو سه بار تکرار می کنه، یکیش انگشتای پاشو با مضراب مشخص تکون میده که آدم فکر می کنه توی خواب داره آهنگی، چیزی گوش میده، اون یکی هم چنان بینی شو میکشه بالا که آدم حس می کنه الان تمام جونش میریزه تو دماغش!! منم هر شب شاهد این سمفونی بسیار لذت بخش و وحشتناک می باشم. طوری که حتی سامی یوسف جان (گوشیم) هم نامردی نمی کنه خودش خودکار از دفترچه تلفنم یه شماره ای رو همینطوری میگیره! حتی یه شب که من داشتم از گروه ارکستر مجانی هر شبیم لذت می بردم یه دفعه دیدم گوشیم خود به خود، سه مرتبه به فاصله یک دقیقه خودش داره شماره میگیره. بعد شما انتظار دارید من سالم باشم؟ انتظار دارید با فراغ خاطر به درس و مشق بپردازم؟

 پ.ن: به یه جایی رسیده که احساس می کنم من توی اون اتاق دیگه امنیت ندارم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد