روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

خاله میم باشیم.

خالم (یعنی دوست صمیمی مامانم و من صداش میکنم خاله) خیلی آدم جالب و شوخ و شنگیه. اگه یه روز یکی بهم بگه دوست داری شبیه کی زندگی کنی؟ میگم: خاله میمم. یه جوری زندگی میکنه که هر کی ندونه فکر می کنه این آدم  جنسش از فولاده! همیشه خدا خنده و شادیش به راهه. تا دلتون هم بخواد زندگی اون رو سگیشو بهش نشون داده! انواع و اقسام بیماری ها رو یا داره یا رد کرده اما وقتی ازشون میگه انگار داره واست جوک تعریف میکنه و نمیتونی نخندی! چند تا عزیزش رو هم تو زندگی از دست داده. با کلی مشکل هیچوقت ندیدم نق بزنه. یا داره جهانگردی میکنه یا مهمونی برگزار می کنه و کلا زندگی رو به خودش جهنم نکرده و خیالش هم نیست. وضع مالیش هم خیلی خوبه اونم نه اینکه از کسی بهش ارث رسیده باشه، از اول زندگیش با همسرش قرار گذاشتن همه رو خودشون بچینن رو هم و تونستن. با وجود خانواده های ثروتمند پدری هر چی دارن از تلاش خودشونه.


اونوقت من کلی بخوام هنر کنم به کسی از مشکلاتم نمیگم، تازه وقتی تو تنهایی یادشون میفتم یه دفعه پیچ و مهره چشمم شل میشه! انگار که حالا چی! پیش نزدیکام هم دم به دقیقه غر میزنم و نق میزنم و لوس میشم و همه چی رو سخت میگیرم. ولی وقتی دید آدم فرق کنه حتی آدم پیش خودش هم آسون میگیره و همه چیز براش شدنی جلوه می کنه. کلا تصمیم گرفتم به خودم بگم بخیال. حالا انگار من بخوام به خیلی چیزا فکر کنم زندگی پا میشه میاد بهم میگه ندا جون! غصه نخور! غمت نباشه من خودم ردیفش می کنم! :|  والا!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد