روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

نیمه اول سال مگه چشه؟

از سری تجربه هایی که باید همیشه یادم بمونه و آویزه گوشم باشه، اینه که این دفعه که خواستم با کسی دوست بشم حتما حتما مطمئن بشم که با پسری دوست نیست و اگر هست ماه تولد دوست پسرش رو بدونم که اگه ماه تولدش تو نیمه دوم سال بود کلا بپیچونمش! همیشه خدا با دوستایی که رفتم بیرون تا دوستان برن و برای تولد جنتلمن کذاییشون هدیه بخرن، حین خرید، این وسط، من بدبخت سرما خوردم! ولنتاین و سپندارمزگان و چه میدونم روز فلان و روز بیسار هم که بماند. من خودم کم بی مبالاتم یه دور هم به خاطر دوستان باید برم چشم روشنی امواتم. درست مثل الان که من گول گرم بودن هوا رو خوردم و در حال حاضر ویروسا هم دارن از سر و کله و چشم و بینی من بخت برگشته تمرین بادی جامپینگ میکنن! :\

پ.ن: تجربه رو آویزه گوش میکنن؟؟؟ D:

سوژه نا مرتبط با پست خانومی هستن که من وقتی سوار آسانسور شدم اومدم که برم بالا طی یه سری حرکات نمایشی و رزمایشی خودشو پرت کرد تو آسانسور و خیلی بی مقدمه و در حالی که داشت در فاصله 30 سانتی دهنش و گوش من داد میزد و حس شنوایی منو می فرستاد سینه قبرستون، گفت اگه آسانسور گیر کنه می خوای چکار کنی؟؟؟؟؟؟؟ :\ گفتم: دکمه آژیر رو میزنم. گفت: اگه خراب بود چی؟؟؟؟ گفتم: زنگ میزنم بیان کمک. گفت: اگه گوشی نداشتی چی؟؟؟؟؟ گفتم: خواهر من! جیغ میزنم، داد میزنم، نعره میزنم، فریاد میزنم، مشت میزنم به در، لگد میزنم به دیوار تا یکی صدامو بشنوه. بعد دیگه تا مقصد سکوت کرد و هیچی نگفت!

 

ب.ن: خداحافظ خوابگاه :)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد