روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

سخنی چند با فرزندانم!

سلام دختر گُلیَم و سلام پسر قند و نباتم!

مامان باز میخواد بره بالای منبر تا یه کم شما رو نصیحت کنه که پس فردا روز قیامتی، حق به گردنم نمونه نگید مامانم اینا رو نگفت و دو تایی نامردی کنید و وقتی دارم از رو پل رد میشم از پشت هلم بدید بیفتم تو دهن خرچولکای یه چشم!

اول از دخترم شروع میکنم بیکاز لیدیز فرست!

دختر ِ مادر بذار بهت بگم که تو هر چقدر هم دختر من باشی اما عاقبت روزی باید رخت عروسی بپوشی بری خونه بخت! این خیلی مهمه که چشم و گوش و هوشت رو به کار بندازی تا شُوَرت آدم درستی باشه تا یه وقت با حرکات بچه گانه به قول معروف خر نشی! (مامان مجبوره با تو صریح صحبت کنه چون اینجا دیگه جای تعارف نیست!) من از این به بعد ریز به ریز نکات مواجهه با همسر(!) (انگار دارم مانور آتش نشانی آموزش میدم!!) رو بهت میگم تو هم زیر نکات مهمش خط بکش و به کار ببند.

باری، اول از همه یادت باشه که هر وقت مردی بهت گفت تو تاج سرمی حرفشو رو هوا بگیری ورداری یه راست ببری بذاری در کوزه آبشو بخوری! و در دل خنده شیطانی بکنی و بگی زرشک! وقتی بهت میگه تو تاج سرمی در واقع معنیش اینه که تو رو گذاشتم رو سرم تا جلو چشمم نباشی و بتونم با خیال راحت به کارای خودم برسم! مردی مرده که بگه تو توی سرمی نه روی سرم! یه زن باید تو فکر و قلب مردش باشه. تو فکر، که همیشه به یادت باشه و توی قلب، که دلش برات همیشه تنگ باشه و تو هم البته باید بتونی برای همچین مردی که صادقانه به فکرته و دلش برات تنگ میشه جواب محبت رو بدی. پس هیچوقت گول حرفای قشنگ و بی عمل رو نخور و اون بالاخونه رو به کار بنداز! که همانا شاعر توانا میگه عالم بی عمل همانند زنبور بی عسل باشد! D:
 حالا این نکته رو فعلا داشته باش تا برم سراغ داداشت. ادامه آیین زندگی رو در نامه های آتی خواهم گفت!

پسر شاخ شمشادم! من به شخصه باید خیلی کارا و رفتارا به تو یاد بدم که فردا روزی دختر مردمی که میخواد باهات زندگی کنه نفرینم نکنه و باز هم در همکاری با تو و خواهرت منو پرت نکنه توی دهن همون خرچولکای مذکور!

گل پسرم مهمترین کاری که واسه یه زن میتونی بکنی عمله! خیره سر حالا پا نشی بری واسه من عملی بشی؟! اون عمل نه، این عمل (هر چند یه دسته ای از مردا هستن که تو تنها زمینه ای که عمل دارن همین زمینه ست و عمر بقیه حرفاشون در حد حباب روی آبه!) وقتی به دختری میگی برام ارزش داری، باید نشون بدی که واقعا برات ارزش داره. (اگر هم ارزش نداره تو خیلی چیز و چیز و چیز میخوری که بهش میگی ارزش داری!) داشتم میگفتم حداقل خودت برای حرف خودت تره خورد کن جان دلم! این یادت باشه تو وقتی میزنی زیر حرف خودت و بهش عمل نکنی در واقع اول از همه حرف خودت رو بی ارزش کردی. اینجوری بقیه حرفا و وعده هات هم دسته جمعی باهم میرن پناهنده میشن به علامت سوال! جان مادر! زنا اشتباه تو رو می بخشن و به روی خودشون نمیارن اما هیچوقت یادشون نمیره و یه لکه میفته رو قلبشون و فقط کافیه که اشتباهت رو تکرار کنی اون موقع ست که این لکه هی پر رنگ و پر رنگ میشه، میرسه به جایی که تمام قلبشون رو سیاهی میگیره. وقتی هم رسید به مرحله ای که بهت گفت دیگه امید و انتطاری ازت ندارم و هر کاری می خوای بکن، دیگه همه چیز براش تموم شده ست و تو هر کاری هم که کنی دیگه نمی تونی قلبش رو حتی با وایتکس و شامپو فرش سفید کنی اون موقع ست که نه تنها حنات دیگه رنگی نداره بلکه به پشیزی هم حسابش نمی کنن! پس جان مادر هیچ وقت نه حافظه زنا رو دست کم بگیر و نه به مرحله وایتکس برسونش! چون زنا فقط به کسی که دوسشون دارن فرصت دوباره میدن چوب خط فرصتات رو با پشت گوش انداختن و باشه های الکی گفتن نسوزون که ممکنه به جایی برسه که به جاش دلت بسوزه! حالا بدو برو بگو خواهرت بیاد ادامه نامه خطاب به هر دوتاتونه!

عسلم و شیرین عسلم (حالا دعوا نکنید سر اینکه کدوم عسلید کدوم شیرین عسل. د؟ دعوا؟ من شما رو این طوری تربیت کرده بودم جز جیگر زده ها؟! بذارید نامم تموم شه بعد عین سگ و گربه بپرید به جون هم!)

باری، وقتی خواستید بقیه عمرتون رو با کس دیگه زندگی کنید (آه. من آرزومه بچه هامو تو لباس عروسی ببینم!) یادتون باشه که همسرتون نه توی سنت ها جا مونده باشه نه اینکه اصالتش رو فراموش کرده باشه. یه درخت وقتی درخته که هم ریشه و هویت داشته باشه هم بار و ثمر و در واقع پا به پای تغییرات خوب اومده باشه. این توی تمام زندگی باید رعایت بشه. نه بتونن بهتون انگ عقب موندگی بزنن نه انگ خود باختگی. توی خرافات و سنتای دست و پاگیر نباشید اون قدر هم تیریپ روشن فکری ورندارید چون نور زیاد هم جلوی درست دیدن رو میگیره!

جیزقولای من! مادرتون از اون زمانی هم که یه بچه دبیرستانی بود و وبگردی می کرد وبلاگ نداشته شو دوست داشت چه برسه که الان چند ساله رسما وبلاگ می نویسه. سالای اول نه ف.ب مد بود نه این چیزای جدید. همه چیز با وبلاگ بود و من فتوبلاگ دست ساز خودم رو دوست داشتم و عکسامو میذاشتم توی "گاهی عکس" اما چیزای جدید که اومدن آدم میبینه چقدر کار کردن باهاشون ساده ست و وقتشه تغییر کنه. مثل اختراع شدن ماشین و ترک دوره گاری سواریه!! پس بخش روایت تصویری زندگیم رو می سپرم به آقای اینستاگرام و با این تغییر خوب کنار میام. میتونید عکاسی های مادرتون در دوران جوونیش رو همین بغل سمت چپ به جای "گاهی عکس" سابق، نظاره گر باشید.

پ.ن: حالا که نامه منو خوندید و آگاه شدید پاشید برید به کار ببندید تن منو این آخرای زندگی نلرزونید! من باقی نکاتی رو که باید بدونید رو بعدا خواهم گفت. خداحافظ فرزندانم.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد