روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

به اسم بچه هر غلطی که می خوایم نکنیم!!

 

 

بچه با تمام وجود گریه می کرد و داد میزد و میون هق هقش ناله می کرد که همش تقصیر بابابزرگ و مامان بزرگ و پری جون و عمو نادر بود که کایتم گیر کرد اون بالا. طفلک هم راست می گفت.

خانواده های عزیز اگه بهتون خدای نکرده بر نمی خوره تقاضا می شود، دو دقیقه، فقط دو دقیقه اون ماسوره بادبادک رو بدید دست بچه اونم بازی کنه :"

 

پ.ن 1: نخ بادبادک قبل از اینکه گیر کنه به تیر برق قبلش سه دور پیچیده به سیم های فشار قوی. یعنی کافی بود سیم ها برسن به هم. مساویه با آتیش سوزی و انفجار. :| با زور عمو نادر و خاله پری که هی میکشیدن تا کایته آزاد بشه بعید هم نبود همچین اتفاقی بیفته! :"

پ.ن 2: از اول بچه خودش بازی می کرد مطمئن تر بود!

پ.ن 3: به قول خان داداش سه دور کایت رو پیچوندن به اون سیم ها خودش مهارت خاصیه! این خانواده می تونن برن مرحله بعد!  :"

پ.ن 4: ما هم که بچه بودیم و بابام برامون یه اسباب بازی جدید می خرید اول خودش می نشست سیر دلش بازی می کرد بعد که خسته می شد می داد دست ما! یادمه یه بازی فکری برامون گرفته بود که باید یه گوی کوچولو رو از یه مارپیچی با تکون ها مختلف می آوردیم بیرون. من هنوزم که هنوزه حسرت بازی با اون رو دارم! :"

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد