روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

داریم پیشرفت می کنیم؟

اون سالای اول که یه فنقل دانشجو بودم و ترمولکی بیش نبودم هر آتیشی که بگید از من و هم ورودی هام قابل اشتعال بود! از بس شور و حرارت و هیجان داشتیم. وقتی پا میذاشتیم توی محوطه و می دیدیم بچه ها نشریه یا روزنامه منتشر کردن عین خرچولک می افتادیم سرشون تا هیچی از زیر دستمون در نره! بعد تا خود مقصدی که معمولا سلف بود یا کتابخونه یا انجمن دربارشون بحث می کردیم. بحثا رو می کشوندیم سر کلاسا و استادا هم میومدن وسط! (هرکس از کلمه وسط چیز دیگه ای برداشت کرده باید بگم واقعا متاسفم! وبلاگ علمی - فرهنگی منو چی فرض کردید؟؟ D:)

این روزا میرم دانشگاه کارشناسیم برای کار کردن رو پایان نامه. امروز که داشتم بر می گشتم دیدم تو محوطه باز یه عالمه هفته نامه و گاه نامه گذاشتن واسه بچه ها. همینجوری هم باد میومد و میزد زیر برگه ها. تو دلم گفتم انگار واقعا باد کردن! که یک دفعه یه دسته 10 -12 تایی از بچه ها از توی یکی از ساختمونا اومدن بیرون و یکیشون داد زد: آخ جون بچه ها روزنامه. بعد هم یه چیزی بدتر از خرچولک مذکور ریختن سر هفته نامه ها. از ته دل خوشحال شدم و با خودم گفتم چه خوبه که دانشجو های الان خیلی بهتر از ما هستن و انقدر فعالن و به این چیزا اهمیت میدن؛ که در همین حین یکی دیگشون داد زد: حالا مریم اینا توشون آیه دارن اشکال نداره می خوایم بندازیم توی قفس خرگوشا؟؟ 

پ.ن: دیگه من ادامه ندم بهتره. :|

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد