روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

روزایی که تو بلاگ می نوشتم- اینــه. تبریک به من، تبریک به تو، تبریک به همه مون.

به خودم قول داده بودم که بچه خوبی باشم و اول تکلیف این پایان نامه در به در رو مشخص کنم و یه جوری گره اش رو باز کنم بعد بیام اینجا اظهار فضل کنم. الان معلومه که به قولم پایبندم؟! D:

درباره من چی فکر کردید؟ ها؟ فکر کردید به قولم پایبند نبودم؟ ها؟ د اشتباه همتون همین جاست دیگه. اینجانب زره کردم به تن و پوتین به پا (می دونم زره و پوتین مال یه دوره نیستن ولی من باستان شناسم نمی تونم بین دوره ها فرق قائل شم. همشون مثل بچه هام می مونن! :") زدم تو گوش پایان نامه و گره اول رو به حول و قوه اول الهی و بعد خودم باز کردم. ببر بالا اون علامت ویکتوری رو. v 

الان موقع استراحتمه. بسیار خوشحال و "با شهر من بخند" پالت دارم آماده میشم برای فاز 2


ب.ن: آقا یکی به من بگه قسمت "وبلاگ دوستان" این مرکز مدیریت بلاگ کجاست؟ من از کوجا بفهمم کی آپ کرده؟ دوستام به روز کردن وبلاگاشونو یا نه؟ رفتم از خود مدیراشون سوال کردم میگن برو تو قسمت پیوندها. قربون چشای شهلاتون درسته جواب سوال ملت رو می دین، اجرتون با آقا اما پیوندها که مشخص نمی کنه کی آپ کرده کی نکرده! 

پ.ن ب.ن(پی نوشت بی ربط نوشت!): فکر کنم تا صد سال باید هی بیام آخر پستام بنویسم این کجاست و اون کجاست! عادت ندارممم.

پ.ن ب.ن 2: بلد نبودم کامنتا رو تایید کنم! باورتون میشه؟ هی اینور و اونور انگولک تا فهمیدم. فقط کافی بود رو علامت سوال کلیلک کنی! انقدر خودم با خودم خندیدم! :)))

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد