روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

تا اطلاع ثانوی نمی خوام وارد سال جدید زندگیم بشم. لطفا همکاری بنمایید! :"

برسد به دست 26 سالگیمان:

26 سالگی عزیز سلام!!

دیگه ما رو نه رمقی ست، نه حالی، نه جونی، نه توانی. اصلا داغونیما داغون. آخرای ماه رمضونم هست ضعف کردیم مثل چی. 

یه درخواستی ازت داشتم. (عزیزم جمع کن بساط توهمت رو. درخواست ازدواج کدومه؟!) لطفی بنما، همکاری کن و یاری برسون، شما یه چند روز دیرتر تشریفت رو بیار تا ما دویاره یه ذقله (منظور از ذقله مقدار بسیار قلیل می باشد!) بتونیم روی پا بایستیم. امروز اصلا اصلا حس 26 ساله شدن نیست. بذار ما به برنامه هامون برسیم بلکه دلمون خوش شه. قول میدم هر وقت آمادگیشو داشتم و همه چیز راست و ریس شد من خودم بهت خبر بدم تشریفتو بیاری. اصلا جلوت گوسفند سر می برم و اسفند دود میکنم که نه سیخ بسوزه نه کباب. ?ok

دمت گرم و با تشکرات مزید

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد