روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

الان داره یه بارون تابستونی بامزه میاد که همه جا بوی خاک بلند شده. سبزای خوش رنگ باغچه دلم دارن کیف میکنن. کنار پنجره نشستم و  دارم شام آخر داریوش رو گوش میدم.

خب همین الان خودش اومد و من بایدگزارش بدم بهش که به حرفش گوش دادم و فلان چیزو خوردم یا نه! دیگه نمی تونم این پست رو تموم کنم :))))

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد