روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

امروز به سرم زد وبلاگمو بفرستم به درک! :/

قدیما (سال 88) همه عشقم این بود که بین کار و درس و هزارتا مشغله مختص اون زمان با یه کارت اینترنت 5 ساعته یا اگه می خواستم به خودم حال بدم 10 ساعته و اینترنت لاک پشتی دیال آپ بیام یا وبلاگمو آپ کنم یا کامنتامو چک کنم یا ببینم کی چی نوشته تا بریم تو کامنتدونیش میتینگ تشکیل بدیم. یعنی نهایت لذت بود برام ها. دوستای هم سن خودم یه جور دیگه تفریح می کردن اما من واقعا با این کار خودم حال می کردم. پست اولم رو که گذاشتم با خود عهد بستم تا زمانی که امکانش هست و حتی پیرزن میشم هم بیام بنویسم. نه آدرسمو تا حالا تغییر دادم و نه عنوانمو و نه حتی اون توضیح کنار وبلاگمو. از همون اول مسافر بودم. 

اما دنیای مجازی خیلی بی رحمه. خیلی بالا و پایین داره. انقدر چیزای قشنگ و رنگارنگ تر اومد که خیلی ها اینجوری از جو وبلاگ نویسی سرد شدن. امروز داشتم لینکامو درست می کردم. (واقعا آدرسای جدید دوستامو به لطف بلاگفا گم کردم) بقیه آدرسا رو که دونه دونه نگاه می کردم می دیدم هیچ کدوم دیگه نیستن. اینکه آیا هنوزم می نویسن یا نه، از خیلی ها خبر ندارم. دلم خواست منم ببندم و برم... اما... اما گفتم اگه واقعا ببندم برم، عین کم آوردنه. نخواستم بعدا جلوی خودم شرمنده بشم. 

واقعیت اینه که خسته ام. دیگه واقعا حوصله قبل رو ندارم. درگیر مشکلات واقعا بدی هستم. مشکلاتی که فقط امیدم اینه که خدا با معجزه خودش حلشون کنه. اگه دیگه وبلاگی نمی خونم، اگه دیگه جایی نظری نمی دم اصلا بی مهری به دوستام نیست. همین که بیام و آپ کنم فکر میکنم شق القمر کردم. 

نمی دونم. حس کردم باید اینا رو بگم. شاید یه خرده همین صفحه صورتی کمرنگ آرومم کنه. 


 

پ.ن: شهریور شدها! 6 سال از عمر اینجا گذشت ها! درسته هنوز هفدهم نشده ولی هنوز هم هفده شهریور افتخار ماست! :)) 

پ.ن: بیخیال جو جدی بودن. دیگه از مودش بیایم بیرون! :)))

پ.ن: پیر شدم دیگه مادر! اینا عوارضشه. :)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد