روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

در باب سپری کردن جمعه شب

* تو رو خدا زندگی ما رو. مردمی که الان بیدارن، دارن در فضایی عاشقانه و ترجیحا رمانتیک در کنار هم خوش و خرم شب رو به صبح می رسونن، اونوقت من  باید توی حموم یا دستشویی سوسک ببینم ، جیغ بزنم بعد پدر عزیزم هم با مگس کش بیاد بکشتشون! 

پ.ن: خدا شاهده یکی شون خو داشت خیلی خوشحال و سوت زنان روی حولم واسه خودش قدم میزد! 


** داشتم فکر می کردم امروز، (می دونم امروز باید بره اول جمله اما حوصله ندارم درستش کنم. جالبه که حوصله دارم توضیح بدم ولی اصلا حوصله درست کردن اونو ندارم!!) کاش یه جایی باشه واسه بلای آسمانی عصر جمعه که آدم در ِ (آره در، درب) زندگیش رو باز کنه کلا از زندگی بیاد بیرون و بره بچپه تو اون جا خوبه و حالش  که خوب شد دوباره برگرده توی زندگیش. والا عصر جمعه پدر سوخته واسه من یه طوری بلاست که اون موقع احساس می کنم نمی تونم به هیچ جایی فرار کنم. 

پ.ن: حالا نمی دونم من این جوریم یا شما هم هستید؟!

نظرات 1 + ارسال نظر
شقایق شنبه 11 مهر 1394 ساعت 19:15 http://yasna1389.blog.ir

والا فکر کنم 90% اینجورین!!

آه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد