روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

من آدمم؟!

بعضی وقتا که اتفاقی کانالای دایره زنگی رو بالا و پایین میکنم و دنبال یه چیزیم که برای چند دقیقه بی اعصابی رو حواله کنم خونه باباش، می رسم به کانالی که باب اسفنجی داشته باشه استپ میشم نگاه می کنم. البته اینم وقتایی هست که کودک درونم داره خودشو تیکه و پاره میکنه نه همیشه. (والا همین پلانکتون باب اسفنجی سگش شرف داره به بعضی برنامه های صد من یه غاز کانالای دیگه! انگار مردم کار و زندگی شون تعطیل شده و  لنّگ همین موندن که صبح تا شب حرکات موزون تماشا کنن و قوای جن*سی شون رو تقویت کنن! ) داشتم میگفتم یه روز تو یکی از برنامه های همین باب اسفنجی داشتن خیلی موزیکال و شاد بحثای غریق نجات و این صوبتا رو به بچه ها آموزش میدادن که مثلا وقتی میرید ساحل اگه شنا بلد نیستید مواظب باشید و این حرفا. جالبیش اینجا بود که همه اون جک جونورای باب اسفنجی اصلا زیر دریا زندگی می کنن!! خیلی خنده دار بود که واسه خودشون ساحل و دریا جدا داشتن! یا داشتن شنا یاد می گرفتن یا وقتی ماهی ها داشتن غرق میشدن غریق نجاتا می رفتن سریع نجاتشون می دادن!! بماند من چقدر خندیدم و شاد شدم و بر روح پدر مادر سازندگانشون صلوات فرستادم!  ماهی ای که غرق بشه واقعا خنده داره. 

بعد یه خرده که فکر کردم دیدم دنیای ما هم خیلی دور از این نیست. تازه چقدر شبیهه. انسانی که انسانیتش یادش بره مثل همون غرق شدن ماهیه ست.  اصلا نیاز به فکر زیادی نداره. خیلی ها اسمشون آدمه  و در واقع هیچ بویی از آدمیت نبردن. انقدر زیاد شده که برامون عادی شده. از کم فروشی ها گرفته تا دروغ و غیبت و انواع  و اقسام کلاه شرعی هایی که خودمون می سازیم. (ماشالا انقدر هم ماهریم که همه بریم تو کار کلاه میلیاردر میشیم!) بعد بدیش اینه که همیشه هم دست میذاریم رو بقیه که فلانی اینجوریه. فلانی مقصره. پس خودمون چی؟ کاش صاف و ساده با خودمون خلوت کنیم ببینیم با خودمون چند چندیم. واقعا چند چندیم؟

پ.ن: این روزا خیلی دارم بهش فکر می کنم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد