روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم
روزهای زندگی یک مسافر

روزهای زندگی یک مسافر

می‌نویسم چون می‌دونم یه روز از خوندنشون لذت می‌برم

ما خوب میشیم؟!

توی وایبر:

اوشون: سلام.

کجایی  پس؟ 

 ماشین رفتا!!! جاموندی!!!

من: اومدم بگو ماشین رو نگه دارن!! 



روز بعد.  توی وایبر:

من: سلام.

کجایی تنبل؟؟

ماشین رفت!!!

حتی کاظم و قاسم و جاسم هم سوار شدن. فقط تو موندی!!

دست بچه رو بگیر بدو.

اوشون: اومدم.

من: پس بچه کو؟؟؟

اوشون: ای وای 

 روی گاز جا گذشتمش!!

من

اوشون: نخند

الان می سوزه .

من: یعنی بچم سوخت؟!

اوشون: آره سیاه شد! 

ولی عیب نداره نهایت تیره میشه!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد